Quantcast
Channel: صفحات
Viewing all 20 articles
Browse latest View live

استفانی مه یر نویسنده نامدار آمریکایی

$
0
0

 استفانی مه یر  نویسنده نامدار آمریکایی
ترجمه آلمانی دو رمان « سپیده دمان» و « تا سرخی غروب» نوشته « استفانی مه‌یر » نویسنده نامدار آمریکایی،  در کشور آلمان پرفروش شد.
ه نقل از اشپیگل، این دو رمان در جدول پرفروش‌ترین کتاب‌های هفته گذشته در آلمان رده‌های اول و دوم را از آن خود کردند.
در رده سوم این جدول رمانی از «سارا کاتنر» نویسنده متولد 1979 برلین با عنوان « منگل اگزمپلار» و در رده چهارم آن رمان « رنگ پریده» اثر « سیمون بکت» نویسنده، روزنامه‌نگار و جنایی‌نویس مشهور متولد 1968 انگلستان قرار گرفته است.
«شهرت» به قلم «دنیل کلمان » نویسنده جوان آلمانی _ متولد 1975 _ که تاکنون جوایز ادبی بسیاری را کسب کرده در رده پنجم این جدول جای دارد.
رمان « مناطق مرطوب» نوشته «شارلوت روخه» نویسنده، بازیگر، گوینده و تهیه‌کننده انگلیسی متولد 1978 انگلستان  رده ششم این جدول را به خود اختصاص داده است.
رمان‌های « بهترین سال ما»، « همه هفت موج»، «ارواح» و «زمان اضداد» که به ترتیب توسط « دیوید گیلمور» نویسنده 63 ساله انگلیسی،« دنیل گلاتار» نویسنده 46 ساله اتریشی، « استفانی مه‌یر» و « ائون کالفر» نویسنده 54 ساله ایرلندی به رشته تحریر در آمده‌اند در مکان‌های بعدی این جدول قرارگرفته‌اند.
**
«استفانی مه‌ یر» رقیب «استفانی مه یر»
با گذشت چند هفته از صدرنشینی رمان‌های «استفانی مه‌ یر»، این آثار همچنان جایگاه خود را در جدول رده‌بندی پرفروش‌ترین کتاب‌های آلمان که هر هفته توسط نشریه اشپیگل منتشر می‌شود ، حفظ کرده‌اند.\
 به نقل از اشپیگل، برمبنای آخرین رده‌بندی اعلام شده، رمان «تا سرخی غروب» که هفته‌های پیش در رده دوم قرار داشت، این هفته گوی سبقت را از رمان «سپیده دمان» صدرنشین چند هفته اخیر ربود و با کنار زدن آن در صدر نشست.
دو رمان نامبرده را «مه یر» در ادامه رمان «گرگ و میش» نوشته که در اولی داستان روابط عاطفی میان
«بلا» و «ادوارد» دو شخصیت اول این رمان ادامه می‌یابد و به درگیری‌هایی در خانواده « ادوارد» منتهی می‌شود. در رمان دوم ، داستان ازدواج این دو از قول «بلا» روایت می‌شود.
«نمونه ناقص» نوشته «سارا کاتنر» نویسنده آلمانی، همچون هفته گذشته در رده سوم قرار دارد. این رمان به داستان فروش کتاب می‌پردازد و این که چگونه کتابی که دارای نقص‌ها و کمبودهایی است ، دچار افت قیمت شده و از مراکزی سر در می‌آورد که کتاب‌های دست دوم خرید و فروش می‌شود.
همچنین رمان «رنگ پریده» اثر تازه جنایی‌نویس نامدار انگلیسی «سیمون بکت»، مکان قبلی خود را در این جدول حفظ کرده و در این جدول رده چهارم را در اختیار دارد. «بکت» در رمان تازه‌اش از «دیوید هانتر» شخصیت اول دوگانه پرفروش قدیمی‌اش استفاده کرده است. «دیوید» در این رمان پس از طی کردن دوران نقاهت در درون رویاهای معلمش «تام لیبرمان» به سفر می‌رود و آنجا با یک قاتل قتل‌های زنجیره‌ای مواجه می‌شود.
«دنیل کلمان» آلمانی نیز همچون هفته گذشته با رمان «شهرت» به باقی ماندن در رده پنجم این جدول بسنده کرده است. این نویسنده آلمانی در این رمان که امسال در آلمان منتشر شده به داستان‌های به هم پیوسته‌ای حول وسایل ارتباطی همچون رایانه ، اینترنت و تلفن همراه پرداخته و شخصیت‌های این رمان هم، مرتب در حال پدیدار شدن و ناپدید شدن هستند و گاهی فراموش می‌کنند که هویت‌هایشان را با هم عوض کرده‌اند.
در رده بعدی این جدول ، رمان «مناطق مرطوب» از « شارلوته روخه » انگلیسی جای دارد.این رمان در هفته گذشته در رده هفتم بود ولی این هفته به رده ششم صعود کرده است. این رمان داستان یک دختر 18 ساله به نام «هلن ممل» است که به دلیل بیماری در بیمارستان بستری است و در انتظار عمل جراحی به سرمی‌برد و امیدوار است که بیماری‌اش موجب وصل دوباره والدین او شود.
بعد از این رمان «همه هفت موج» اثر «دنیل گلاتاور» اتریشی جای دارد. این نویسنده هفته پیش دو پله سقوط کرده بود و در رده دهم قرار داشت اما با چهار پله صعود این بار در رده هفتم قرار گرفته است. این رمان هم داستانی عاطفی دارد و در مورد زن و مردی است که از طریق ای‌میل و بدون هیچ ملاقاتی، شیفته یکدیگر شده‌اند.
جذابیت جدول این هفته اشپیگل از این نقطه به بعد به اوج خود می‌رسد چرا که دو رمان دیگر «استفانی مه یر» رده‌های هشتم و دهم و رمانی از « کارن رز» رده نهم را اشغال کرده‌اند.
رمان «ارواح» که تا هفته گذشته جایی در این جدول نداشت این هفته رده هشتم جدول را به نام خود ثبت کرده است. این رمان که تصویری از سیاره زمین در زمان آینده را نشان می‌دهد، داستان روح‌هایی است که با کنار زدن نژاد انسان و جای گرفتن در کالبدهای بشری، همه سیاره زمین را پر کرده‌اند و در این میان تنها انسان‌های اندکی با فرار به کوه‌ها ، جنگل‌ها و صحراها توانسته‌اند در برابر این روح‌ها مقاومت کنند. یکی از این بازماندگان «ملانی» است که با همه توان در برابر تسخیر بدنش توسط یک روح مقاومت می‌کند.
«عروس‌های مرده‌» نوشته «کارن روزه‌» نویسنده آمریکایی است که در سال 1964 در واشنگتن متولد شده است. وی در این رمان، داستان قتل بی‌رحمانه زن جوانی در یک شهر کوچک در آمریکا را روایت می‌کند. انجام تحقیقات در این مورد به کاراگاهی به نام « دنیل وارتانیان» سپرده می‌شود و او به وجود قاتلی پی می‌برد که بدون بر جای گذاشتن ردی از خود ، مرتکب قتل‌های زنجیره‌ای می‌شود.
در آخرین مکان جدول رمان دیگری از «استفانی مه یر» با عنوان «تا ظهر » قرار گرفته است.در این رمان «بلا» علاقمند ایجاد روابطی صمیمانه‌تر با « ادوارد » است اما از سوی دیگر«ادوارد» به خاطر این که خون‌آشام است سعی دارد با دوری از «بلا» از او محافظت کند.
**
استفانی مه‌یر برنده جایزه هفته کودک و کتاب آمریکا شد
نودمین هفته کودک و کتاب در آمریکا با حضور ناشران، نویسندگان و تصویرگران حوزه کودک و نوجوان در نیویورک برگزار شد و استفانی مه‌یر به عنوان برترین نویسنده کودک و نوجوان شناخته شد.
 در این مراسم علاوه بر معرفی و ارائه آثار ادبی و غیرادبی جدید در حوزه کودک و نوجوان، کارگاه‌های مختلفی برای آشنایی بیشتر کودکان با کتاب و نویسندگان آثار ادبی و برقراری ارتباطی دقیق‌تر و علمی‌تر میان این دو گروه برگزار شد.
در این مراسم که با حضور بسیاری از کودکان آمریکایی از سراسر ایالات متحده امریکا برگزار شد، برترین آثار ادبی در حوزه کودک و نوجوان در 6 گروه سنتی با داوری کودکان و نوجوانان آمریکایی انتخاب و معرفی شد.
استفانی مه‌یر با ارائه رمان «سپیده صبح» جایزه بهترین کتاب کودک و نوجوان هفته «کتاب و کودک» را به خود اختصاص داد.
«مو ویلمس» نیز در گروه سنی خردسال توانست با ارائه کتاب «کبوتری که توله سگ‌می‌خواست» جایزه بهترین کتاب گروه سنی خردسال را از آن خود کند.
«ویلمس» علاوه بر این جایزه، موفق به دریافت جایزه بهترین تصویرگری کتاب کودک به خاطر همین اثر شد.
دو کتاب «گورستان وهم‌آلود» و « 13 ساله» نیز که به ترتیب به قلم «دینا ویلیامز» و «لورن میراکل» نوشته شده توسط داوران این دوره از هفته کودک و کتاب آمریکا به عنوان بهترین آثار ادبی برای کودکان ابتدایی انتخاب و معرفی شد.
هر سال در کنار برگزاری این مراسم از مؤثرترین شخصیت هنری- ادبی که در ارتقا و افزایش میزان علاقه‌مندی کودکان و نوجوانان به کتاب فعالیت کرده تقدیر و تشکر به عمل می‌آید که امسال بازیگر آمریکایی «وپی گلدبرگ» به دلیل یک سال فعالیت در این حوزه و تلاشش برای آشنایی بچه‌ها با ادبیات و کتاب موفق به دریافت این جایزه شد.
خبرگزاری فارس
 خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)
http://www.ibna.ir/vdchz-nx.23n6vdftt2.html
http://www.ghatreh.com/news/3401464.html


بیوگرافی بیژن کارگر مقدم

$
0
0

بیوگرافی بیژن کارگر مقدم


بیژن کارگر مقدم مدتی پیش از درگذشتش
عکس از خسرو دوامی نویسنده معاصر ساکن لس آنجلس
درگذشت بیژن کارگر مقدم، نویسنده داستان های کوتاه
بیژن کارگر مقدم، نویسنده خوب و با ارزش ایرانی در تبعید،پس از دو  سال دست و پنجه نرم کردن با سرطان، در ساعت 1 بامداد روز 27 اکتبر در بیمارستانی در شهر "سنتا مونیکا" منطقه لس آنجلس چشم از جهان فروبست.
بیژن کارگر مقدم سالهاست داستان نوشته است، اما تنها یک مجموعه داستان به نام "راه بندان" به همت دکتر اسماعیل نوری علا از او منتشر شده است. سایر داستانهای او در نشریات و مجلات مختلف بطور پراکنده به چاپ رسیده است. برخی از داستانهای بیژن بی شک کاری بسیار نو در داستان کوتاه نویسی است. دو هفته پیش از مرگش، دوستان و همکاران قلمی اش در صدد برآمدند تا بیژن هست کتاب جدیدش را چاپ کنند. متأسفانه بیژن زنده نماند تا داستانهای چاپ شده خود را یکجا ببیند. کتاب در دست انتشار "خواب مگس" نام دارد که شامل 9 داستان کوتاه و در نوع خود بی نظیر است.
*
بیژن کارگر مقدم در سال 1327 در کلارساق چالوس متولد شد. دوران دبستان  را در همانجا گذراند. ده ساله بود که همراه خانواده (مادر، پدر و دوخواهر کوچکتر) به تهران کوچ کرد. جوانی اش در تهران و در محله جوادیه طی شد. دیپلم دبیرستان خود را از دبیرستان امیرکبیر دریافت کرد. پس از آن، دوران سپاهی بهداشت را در مریوان گذراند. بعد از پایان خدمت، در بخش نظارت بر پخش و توزیع فیلم کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان استخدام شد.
بیژن همزمان با انقلاب، برای ادامه تحصیل به انگلستان رفت و تحصیلاتش را در رشته ی طراحی داخلی به اتمام رساند. سی و سه ساله بود که در لندن ازدواج کرد. حاصل این ازدواج یک دختر و یک پسر به نامهای نینا و نیما است.
بیژن کارگر مقدم از بیست سالگی به نوشتن داستان کوتاه و نمایش نامه پرداخت اما تا سالها بعد داستانهایش را در جایی چاپ نکرد. در لندن بیژن از اعضای گروه فرهنگی "ایران کوچک" و یکی از بنیان گزاران "انجمن هنرمندان و نویسندگان مقیم انگلستان" بود. نخستین داستان کوتاه بیژن به نام "شیرها" در نشریه این انجمن به چاپ رسید. در سال 1989 نخستین مجموعه داستان های او به نام "راه بندان" توسط اسماعیل نوری علا (پیام) در "مرکز چاپ و نشر پیام" منشتر شد. بیژن سپس به آمریکا مهاجرت کرد. در لس آنجلس از اعضای گروه ادبی دفترهای شنبه بود. در دو دهه اخیر تعدادی کمی از داستانهای  او در نشریات مختلف خارج از کشور به چاپ رسیده است.
بیژن کارگرمقدم بعد از یک دوره مبارزه با سرطان، سرانجام بامداد 27 اکتبر 2008 در آسایشگاهی در شهر سانتامونیکا درگذشت. طرح بالا روی جلد دومین مجموعه داستان او به نام "خواب مگس" است که بزودی منتشر خواهد شد.
*خانم مهستی شاهرخی داستان های پراکنده بیژن کارگر مقدم را که در برخی سایت ها منتشر شده بصورت زیر در وبلاگ خود "چشمان بیدار" جمع آوری کرده است.http://www.chachmanbidar.blogspot.com/
*داستان 
"اصل و نسب" از بیژن کارگر مقدم را در نشریه آرش، چاپ پاریس، شماره ۹۴ بخوانید.
*دو داستان "دکتر و مریض" و "مردی پشت پنجره" از مجموعه داستان "راه بندان" در وبلاگ 
یاشار احد صارمی است
و "مرگ یک رفیق"و" گلها را باید من می خریدم" و"باران پشت پنجره در غرفه آخر ملیحه تیره گل
 پرتو نوری علا
نبود جسمانی بیژن را به تمام فامیل، دوستان و اهل قلم تسلیت می گویم.
یادش گرامی باد.

خانه آفتابی / پرتو نوری علا
http://www.noorialapartow.blogfa.com/post-138.aspx
http://www.noorialapartow.blogfa.com/post-137.aspx

مقایسه تطبیقی خاطرات دو زن خبرنگار ایتالیایی وایرانی

$
0
0

مقایسه تطبیقی خاطرات دو زن خبرنگار ایتالیایی وایرانی 


 دو جنگ دو خبرنگار
مقدمه
جنگها وجوه اشتراک و افتراق فراوانی دارند. حضور اسلحه ، سرباز ، فرمانده ، مکان جغرافیایی و غیره ، از جمله اشتراکات هر جنگ است و نیز رخدادهایی مثل ، جراحت ، اسارت ، تخریب و مرگ !
اما آنچه جنگها را از هم متمایز می کند ، اهداف ، انگیزه ها و بطورکلی فرهنگ حاکم بر جنگ است.
وجه تمایز این مفاهیم در جنگهای متفاوت گاه در حدی زیاد است که به یک جنگ لقب «جهاد مقدس» می دهد و به یک جنگ لقب «جنایت».
حال این سوال مطرح است که ملاک ومعیار سنجش ارزش یک جنگ چیست؟
آیا تهاجمی و یا تدافعی بودن ملاک ارزش گذاری است؟ یا اهداف ، انگیزه ها و فرهنگ حاکم بر جنگ. آیا شکست و پیروزی، فتح وعقب نشینی ، هلاکت و نجات تعیین کننده میزان ارزش جنگ است یا قضاوت ملتها یا دولتها ؟
انعکاس خاطرات جنگ ، یکی از شیوه های به میدان کشاندن قضاوت افکار عمومی است. انسانها با تکیه بر آموزه های فرهنگی ، سیاسی و مذهبی خود ، در مواجهه با موضوعات ، ارزیابی و قضاوت می پردازند.اما بعضی موضوعات به قدری بدیهی اند که بدون تکیه بر آن آموزه ها و تنها با رجوع به فطرت انسانی می توان به حسن و قبح موضوع پی برد و قضاوتی درست ارائه داد. موضوع جنگ وحفظ حقوق و حرمت انسانها از جمله موضوعات است.لذا به نظر می رسد می توان به معیار های گوناگون سنجش ارزش جنگ ، معیار افکار عمومی را نیز افزود.
این مقاله قصد دارد به منظور مقایسه تطبیقی خاطره نویسی جنگ در ایران و سایر کشورها ، دو دریچه کوچک به روی دو جنگ بزرگ بکشاند.

1- جنگ امریکا با ویتنام که بین سالهای 1961-1975 میلادی رخ داد.

2- جنگ عراق با ایران که بین سالهای 1359-1367 هجری شمسی به وقوع پیوست.

برای این منظور از دو کتاب که هر کدام گزارشی از جنگهای مذکور را ارائه داده، استفاده شده است.کتاب « زندگی ، جنگ ودیگر هیچ « اثر اوریانا فالاچی ، که در ایران لیلی گلستان آنرا ترجمه کرده و انتشارات امیرکبیر در 534صفحه به بازارعرضه کرده است. و «خبرنگار جنگی» اثر مریم کاظم زاده که با کوشش رضا رئیسی گردآوری وتدوین گردیده و انتشارات یاد بانو در 178 صفحه انتشار داده است.

آشنایی با این دو زن خبرنگار
اورینا فالاچی از معروف ترین خبرنگاران بین المللی است که برای مجله های اروپایی و امریکایی گزارش تهیه می کرد. این خبرنگار جسور ایتالیایی برای یافتن پاسخی قانع کننده به سوال خواهرپنج ساله اش که پرسیده بود: « زندگی یعنی چه ؟» در سال های 1967-1961 راهی ویتنام شد، پا به پای سربازان امریکایی در جنگ حضور یافت و از خشن ترین صحنه های نبرد ، گزارش تهیه کرد و سرانجام خودش نیز مجروح شد.
فالاچی که سال گذشته از دنیا رفت، در عین حال از جمله خبرنگاران به شدت ضد اسلامی و طرفدار صهیونیسم به شمار می آمد. وی که از معدود خبرنگارانی بود که موفق به مصاحبه اختصاصی با امام خمینی گشته بود، تا پایان عمردیدگاه دشمنانه ای نسبت به نظام جمهوری اسلامی داشت.
مریم کاظم زاده نیز خبرنگار بود. او برای یکی از روزنامه های ایرانی – که تنها در سال های 59 و 60 هجری شمسی انتشار یافت –گزارش تهیه می کرد. این خبرنگار شجاع ایرانی در طی همان سال ها به کردستان و سرپل ذهاب رفت. با پاسداران چریک موسوم به « دستمال سرخ ها « آشنا شد و پا به پای رزمندگان این گروه ، در عملیات های چریکی شرکت جست و برای روزنامه گزارش نوشت.آشنایی ایشان با گروه دستمال سرخ ها، سرانجام منجر به ازدواج او با سرکرده این گروه آقای اصغر وصالی شد.
این ازدواج هرچند از فعالیت های پیشین مریم کاست اما هیچ گاه باعث توقف آن نشد. اوبا این بار همراه شوهر چریک خویش-که حالا به یکی از فرماندهان شاخص جنگ تبدیل شده بود–راهی سرپل ذهاب شد، در خطوط مقدم نبرد با قوای دشمن مواجه گشت و علاوه بر حرفه خبرنگاری ، به امدادگری مجروحان جنگی پرداخت. مریم کاظم زاده در طول این راه، شهادت همسر خویش، اصغر وصالی را نظاره کرد. هرچند شهادت او تالم روحی مریم فراهم کرد، با این حال دست از فعالیتهای خبرنگاری برنداشت، تا این که در همین راستا مجروح شد.

شجاعت ومرز آن
راویان خاطرات ، هر دو زن هستند و هر دو خبرنگار جنگی ، یکی از دلایلی که آن ها را به عرصه جنگ می کشاند ، شجاعت است. جرات و جسارت این دو در حدی است که مسوولیت جان خویش را بر عهده گرفته و راهی جبهه می شوند. اوریانا فلاچی می گوید: «باید سندی را هم امضا می کردیم و مسوولیت مرگ یا زخمی شدن مان بر عهده می گرفتیم چون ارتش امریکا هیچ نوع مسوولیتی را در این مورد قبول نمی کرد. در پایان سند نوشته شده بود «جنازه های شما را باید به چه کسی تحویل داد؟ و ما مدتی بر سر این موضوع خندیدیم و به هر حال نوشتیم، به سفارت ایتالیا.(1)
و مریم کاظم زاده در همین ارتباط می گوید: «ابتدا سردبیر با ماموریت من موافقت نکرد...اما من ایستادم پای حرف خودم و او به ناچار با مسوولیت خودم و این که ، خونت پای خودته ، به رفتنم رضایت داد(2)
مرز شجاعت اوریانا بامریم یکی نیست. اوریانا در جای دیگری می گوید : «نمی خواهم بمیرم. می ترسم... ترسم وجودم پر کرده. دستها و پاهایم از ترس سرد شده اند و ترس یک لحظه مرا ترک نمی کند.» (3)
ولی مریم پیشاپیش برای دفن خودش آدابی تعیین کرده ودر وصیتی شفاهی، آنها را به شوهرش گوشزد می کند : «دیر یا زود برای من اتفاقی می افتد... دلم می خواهد بعد از دفن و رفتن مردم ، سر خاکم بمونی، زود نرو، تنهام نزار... بعدش هم تا تونستی بیا سرخاکم برام سوره یاسین بخون.بدون که صداتو می شنوم.» (4)

انگیزه دو زن برای حضور در جنگ
این دو زن خبرنگار انگیزه ای قوی برای پذیرش خطر و مواجهه با صحنه های وحشتناک دارند.حال این سوال مطرح است که کدام محرک قوی آنان را این چنین برانگیخته است.؟
اوریانا : «به ویتنام رفتم. در ویتنام جنگ بود و هر خبرنگاری دیر یا زود ، یا به درخواست روزنامه اش یا داوطلبانه، گذرش به آنجا می افتاد. من داوطلب شده بودم شاید به خاطر یافتن پاسخ سوالی که نتوانسته بودم آن شب به الیزابتا بدهم. زندگی یعنی چه ؟ شاید هم وقتش رسیده بود که بفهمم، مرگ هرگز در بهار دوباره متولد نمی شود.» (5)
مریم : «علت اصلی رفتن من ، دریافت خبری بود که در مریوان عده ای از نیروهای سپاه را به جرم هواداری از جمهوری اسلامی و عدم تبعیت از احزاب چپ مخالف دولت، سر بریده اند...یکی از مجروحان پاسدار را با موزائیک سر بریده و جسد او را روی سنگفرش ها کشانده و نواری از خون، همه جا را گلگون کرده بود...وقتی خبر را دریافت کردم، به خودم گفتم؛ بروم وکشف کنم واقعیت چیست ؟» (6)
اوریانا ومریم هر دو به انگیزه کشف واقعیتی سر از جبهه در می آوردند؛ اما، واقعیتی که اوریانا به دنبال آن است، رنگ و بوی فلسفی دارد و واقعیت مریم رنگ و بوی کلامی. اوریانا تازه در پی یافتن فلسفه مرگ و زندگی است.اما مریم با شناختی که از مرگ وزندگی پیدا کرده، زندگی هدفمندی را در پیش گرفته است.به نحوی که حتی حرفه مورد علاقه خویش را نیز بدون تایید و تجویز مرجع دینی دنبال نمی کند.
« پیش از پیروزی انقلاب در انگلیس بودم ودرس می خواندم از آنجا به فرانسه رفتم و با امام خمینی روبرو شدم. فرصتی شد تا بصورت سوال مکتوب از امام بپرسم؛ ورود یک زن به وادی خبرنگاری درست است یا نه؟ امام هم جواب دادند؛ مشروع است به شرط رعایت حجاب.» (7)

نشان رزم
« این لباس که صبح خریدم به تنم سنگینی می کند. شکل احمقانه ای دارد واصلا دلم نمی خواهد آن را بپوشم.تازه این کفشهای بزرگ مرا اذیت می کند.» (8)
این اظهار نظر اوریاناست درباره لباس جنگ و پوتینی که بالاجبار به تن کرده. لذا وقتی از شر آنها خلاص می شود، می گوید :«مثل این که کندن و پرت کردنش به زمین، نفرت و ترس و رنج را از خودم دور کرده باشم.» (9)
هر چند مریم همیشه با مانتو وروسری است وهیچ گاه لباس رزم به تن نمی کند، اما در لابه لای نوشته های او درباره یکی از نشان های رزم به عباراتی بر می خوریم که جایگاه لباس رزم را نیز در نظر او آشکار می کند. گروه چرکی دستمال سرخ ها، به یاد خون رفقای شهید خود ونیز برای اعلام وفاداری به عهد وپیمان خود، دستمال سرخی را به گردن می بندند. مریم در مواجه با این نشان، احساس خود را این گونه بیان می کند: «بیش از پنجاه پاسدار جوان با سرو روی خاک آلود و خسته از راه رسیدند و در میان استقبال گرم و تکبیر نیروهای مستقر در پادگان، وارد شدن...آنچه در این میان توجه من را به خود جلب می کرد، چهره های جوان و بشاش و در عین حال خسته پاسدارانی بود که هر کدام تکیه از پارچه سرخ رنگ را به دورخود گره زده بودند.» (10)
«دلم می خواست انگیزه آنها را از بستن دستمال سرخی که به گردن دارند بدانم...جهانگیرجعفرزاده گفت:این دستمالی که ما می بندیم، جزء قرارمونه. طوقی است که به گردن مون می افته. یادگار خون رفقاست. می خویم تا وقتی زنده هستیم، یادمون باشه که بچه ها برای چه شهید شدند و راهشون چه بود.» (11)
حاصل احساس مریم را درباره دستمال سرخی که در همنشینی با چریک ها هویتی تازه پیدا کرده، شاید بتوان در این گزارش او جست وجو کرد :
« دستمال سرخ ها کسانی هستند که هر شب بعد از نماز مغرب در دعا های خود می گویند؛ خدایا شهادت را هرچه زودتر نصیب ما کن...دستمال سرخ ها کسانی هستند که کم حرف می زنند...دستمال سرخ ها کسانی هستند که اغلب از خانواده خود خبر ندارند...به روستائیان بینوا و فلک زده اطراف خود عاشقانه نگاه می کنند و می گویند؛ خانواده من همین ها هستند.» (12)

انگیزه سربازان
اوریانا در گزارشی که از انگیزه سربازان تا بن دندان مسلح و در عین مهاجم امریکایی ارائه می دهد، اظهار می دارد : «پسرک جوانی با نگاهی غمگین مشغول تیراندازی بود...پیپ از او پرسید...چرا داوطلب شدی ؟
-چه کار می خواستی بکنم؟ سه سال بود هر روز دلهره داشتم که مرا به خدمت به خوانند. فکر کردم اگر داوطلب شوم،...بعداز بازگشتم به امریکا ماهانه صدو پنجاه دلار به من خواهند داد.» (13)
و مریم کاظم زاده در گزارشی از انگیزه پاسداران محروم از سلاح های پیشرفته و در عین حال مدافع ایرانی اظهار می دارد:  «رضا مرادی لب به دعا گشود و برای خود جز شهادت از خداوند چیز دیگری طلب نکرد. در پایان نیز با لحنی محکم و قاطعانه گفت: باید همه ظلم ها را ریشه کن کنیم و کفر را از صحنه روزگار برداریم.» برایم هیچ شکی باقی نمانده بود که این جوان هفده ساله، آن چه به زبان می آورد، با اعتقاد، ایمان و از سر آگاهی و عشق است.» (14)

روحیه سربازان
اوریانا : «سربازان (امریکایی) بی حرکت نشسته، تفنگ هایشان را میان دست ها و پاهای شان جا داده بوده بودند و چهره هایشان بی حرکت و غمگین بود. حتی با دیدن ما یک لبخند هم نزدند و یک نگاه هم از روی کنجکاوی به ما نینداختند.» (15)
«سربازان باچهرهای افسرده در کنار محوطه به انتظار پرواز ایستاده بودند.» (16)
مریم کاظم زاده : «بیش از پنجاه پاسدار جوان با سر و روی خاک آلود و خسته از راه رسیدند و در میان استقبال گرم و تکبیر نیروهای مستقر در پادگان، وارد شدند... آن چه دراین میان توجه مرا به خود جلب می کرد، چهره جوان، بشاش و در عین حال خسته پاسدارانی بود که هرکدام تکه ای از یک پارچه سرخ رنگ را به دور گردن خود گره زده بودند.» (17)

فرماندهان
موضوع مهم دیگری که از نگاه تیز این دو خبرنگارپنهان نمی ماند، فرماندهان است.آنها در گزارش هایی متعدد به فرماندهان اشاره کرده ودر این اشارات جلوه هایی از منش و شخصیت فردی و اجتماعی آنان را بر ملا کرده اند. از آن رو که فرمانده به مثابه نمونه و سمبل نیروی انسانی مستقر در جبهه و نیز هدایتگر مجموعه عناصر جنگ مطرح است، توجه به منش و شخصیت او در واقع توجه به روح حاکم بر جبهه است.

فاصله طبقاتی فرمانده با سربازان
اوریانا: " ژنرال پیرز این افتخار را به من داده که بتوانم از مستراح و حمامش استفاده کنم. مستراح او از یک اتاقک چوبی درست شده که روی آن نوشته اند: خصوص. ولی هر بار که بنا به احتیاج می خواستم آن جا بروم، او قبلا آنجا را اشغال کرده بود.» (18)
کاظم زاده : «دکتر چمران علاوه بر آن که پست وزارت دفاع را داشت، خود اسلحه برداشته بود و پا به پای نیروها با ضد انقلاب می جنگید.» (19)

احساس فرمانده
اوریانا: «یک افسر دهانش را باز کرد،...شما دوتا خبرنگار هستید ؟
-آره.
-عجب احمق هایی هستید. چه کسی شما را مجبور کرده این جا بیایید ؟» (20)
و جالب این جاست که اوریانا با این پرسش افسر به خود می آید از خود می پرسد : «واقعا چه کسی ما را به این کار مجبورکرده؟» (21)
حال ببینیم مریم کاظم زاده در این زمینه چه می گوید!
« گوشه ای ایستاده بودم. دکتر چمران متوجه حضور من شد. به آرامی به طرف من آمد و...از عشق وعلاقه ای که به کار خود داشتم پرسید. گرچه بهانه این گفت وگو چیز دیگری بود، اما دنباله آن تا بعد از نماز مغرب وعشا وپیش از خوردن شام کشید. آن شب از هر دری حرف زدیم. بعد از صرف شام، دکتر دوربین عکاسی مرا برداشت و از هنر برایم سخن گفت :شنیدم که نقاشی می کند. او از تصویر شمعی که کشیده بود و تابلویی که اسبی در آن نقاشی کرده بود، گفت و بعد هم درباره دخترش که سن سال مرا داشت.» (22)

رفتار فرمانده با دشمن
«امریکایی ها دو زندانی را سوار هلی کوپتر می کنند. یکی از آن دو را با طناب با هلی کوپتر در فضا آویزان می کنند و وقتی او شروع به داد وفریاد و التماس می کند، طناب را قطع می کنند و زندانی دیگر که شاهد این ماجرا بوده، برای این که به سرنوشت رفیقش دچار نشود، هرچه راکه می داند اعتراف می کند، ووقتی خوب تمام اعترافاتش رابروز داد، او را هم از هلی کوپتر به پایین پرتاب می کنند.»(کتاب زندکی، جنگ ودیگر هیچ، ص76)
«جوانکی اسلحه بر دوش جلو آمد. او پشت سرهم به دکتر چمران فحش و ناسزا می گفت. دکتر را نمی شناخت و نمی دانست که در جمع ما نشسته است. دکتر تبسمی بر لب داشت. با خونسردی رو به آن جوان کرد و گفت: به کی داری فحش می دی؟ جوانک گفت: به چمران. اگر ببینمش پدرش را در می آورم.دکتر متانت بیشتری به خرج داد و گفت : نیرو آورده این جا...برای چی؟
دکترگفت :ببینم !تو اصلا چمران را می شناسی؟
گفت:بله که می شناسم، سرش کچل است.
و خودش را معرفی کرد.
جوانک گفت: نه، تونیستی، او دژخیم است، چنگیز است.» (از کتاب خبرنگار جنگی، ص 41و 40)
«در اداره پلیس، امریکایی ها از «وان تام« می خواستند اعتراف بگیرند. تمام شب بازجویی را ادامه داند. به او شکنجه دادند، به آلت تناسلی اش برق وصل کردند و به چشم ها و صورتش مشت ها نثار کردند. دستمال تر روی صورت او می انداختند تا به جایی که به حالت خفقان در می آمد. ولی او همانطور ساکت ماند و حرف نزد.
پلیس ها کاپیتان فام را به کمک طلبیدند. او رئیس مخصوص باز جویی پلیس بود. به وام تام گفت؛ اگر اعتراف نکنی، مانند یک ویت کنگ کشته خواهی شد.
تو را زیر چرخهای یک کامیون امریکایی می اندازند... در کنار محل حادثه هم یک موتور سیکلت می گذارند و فردا روزنامه ها در چند خط خواهند نوشت: یک ناشناس که سوار بر موتور سیکلتش بود با یک کامیون تصادف کرد و کشته شد.» (کتاب زندگی جنگ و دیگر هیچ، ص4-82)
«یکی از مهاجمان مرد میان سالی بود.گفته شد منصور اوسطی با سلاح او زخمی شده است و در حین فرار هدف تیر اصغر وصالی قرار گرفته. هنوز زخمی بود و نفس می کشید.رضا مرادی که بالای سر او رفت، تقاضای آب داشت. با وجود آن که رضا با چشم خود دیده بود، آن مرد مهاجم منصور را هدف قرار داده، قمقمه خود را برداشت و چند قطره آب در دهان آن مهاجم ریخت.
لحظه های عجیبی بود. تا آن جا که می توانستنم از این صحنه ها عکس گرفتم.» (کتاب خبرنگار جنگی، ص104)

ابزار تقویت روحیه
«یک سرهنگ... در جیب شلوارش یک جعبه کوچک پر از عکس های (مستهجن)رفیقه اش را داشت که آن ها را به هرتازه واردی نشان می دادو...»
(کتاب زندگی، جنگ و دیگر هیچ، ص29)
« بچه ها ساز وبرگ زیادی داشتند، اسلحه، فانوسقه، چند خشاب، قمقمه و من فقط دوربین عکاسی ام را همراه داشتم. به اولین روستا رسیدیم. روستا غسالخانه ای داشت. اصغر وصالی سنگ غسالخانه راشست و رضا مرادی را انداخت جلو برای نماز جماعت. نماز ظهر و عصر را خواندیم و بی معطلی راه را ادامه دادیم.» (کتاب خبرنگار جنگی، ص88)
« اصغر وصالی و سایر گروه دستمال سرخ ها، فرصتی به دست آوردند تا بخشی از وقت خود را به مطالعه کتب و بخش هایی دیگر را به ورزش و خدمت رسانی به مردم فقیر اطراف مقر که اغلب کشاورز بودند اختصاص دهند... در میان آن جمع، رضا مرادی را با آن سن و سال کم می دیدم اغلب روزهای هفته را روزه می گرفت و وقت وبی وقت سرگرم مطالعه بود.» (کتاب خبرنگار جنگی، ص8 و167)

از خود گذشتگی برای همرزم
« جرج :وقتی موشک به طرف ما پرتاب شد...من آن را دیدم...ولی چیزی به (به دوستم) باب نگفتم خودم را به زمین انداختم ولی او را خبر نکردم.
می دانی؟ فقط به فکر خودم بودم و در همان وقت که به فکر هیچ کس غیر از خودم نبودم، دیدم که باب منفجر شد...و بعد حس کردم که خیلی خوشحالم. خوشحال بودم که موشک به او خرده و به من اصابت نکرده. حرف هایم را باور می کنی !...اگر همین الان یک موشک به طرف ما بیاید، من بازهم آرزو می کنم که به تو بخورد، نه به من.حرفم را باور می کنی؟»  (کتاب زندگی، جنگ ودیگر هیچ، ص41)
«عباس اردستانی مجروح شده بود. او را دست و بال زخمی آوردند به درمانگاه. تا مرا دید با شوق و ذوق، پشت سر هم می گفت: «من اصغر رو نجات دادم. جونم فداش. خودم پیش مرگش بشم...نذاشتم ترکش به سرش بخوره. دستمو گذاشتم رو سرش، ترکش خورد به دست من. مهم نیست، من فدایی برادر اصغرم. «اصغر بود. وقتی این حرفها را شنید، جلوی دهان عباس را گرفت : بس کن! دیگه چیزی نگو.
اصغر تاب این همه محبت و وفاداری را نداشت. عشق میان او و بچه ها گفتنی نبود.» (کتاب خبرنگار جنگی، ص209)

انگیزه دعا
«لاری:خیلی از اوقات شده که فکر کنم زنده بر نمی گردم و دعا می کنم. شب وروز کارم دعا کردن است. حتی اوقاتی که وقت ندارم دعا می کنم. مثلا وقتی برای حمله می رویم، تند تند با خودم می گویم، خدا نگذار بمیرم.» (کتاب زندگی، جنگ و دیگر هیچ، ص40)
«نماز به آخر رسید.رضا مرادی لب به دعا گشود و برای خود جز شهادت، از خداوند چیز دیگری طلب نکرد.»  (کتاب خبرنگار جنگی، ص92)

مردم وجنگ
با توجه به این که جنگ ها خواه نا خواه بر اقتصاد، سیاست و فرهنگ هرکشور تاثیر می گذارند، شهروندان نیز ناگذیر از اثرات جنگ متاثر می شوند. گاه این تاثیر مثبت و گاه منفی است مردم با توجه به نگرش خود به جنگ در برابر این تاثیر، واکنش نشان می دهند. اگر نگرش آنها خوش بینانه و مثبت باشد، سختی های جنگ را تحمل می کنند و واکنشی مثبت نشان می دهند و بر عکس، اگر نگرشی منفی داشته باشند، از زیر بار مسئوولیت های ناشی از جنگ شانه خالی کرده، جنگ و عوامل دست اندر کار آن را تقبیح می کنند و در برابر ناملایمات ناشی از آن به زانو در می آیند.
اوریانا فضای عمومی شهر سایگون ویتنام را این گونه ترسیم می کند.
«شب که می شد، پیاده روها پر می شد از یاران دست در دست، فاحشه های مینی ژوب پوش، غریبه ها و دلالان محبت. ولی نزدیکی های نیمه شب، تمام خیابان ها، حتی تودر هم، در تاریکی مطلق فرو می رفتند.
پیاده رو ها خلوت می شدند وسکوت شب را چیز دیگری غیر از صدای جیپ های پلیس یا صدای بمبارانی که از دور می آمد، بر هم نمی زد...
برای برونشتی که از چند روز پیش گرفتارش بودم، نزد دکتر بیست و شش ساله ویتنامی رفتم. او به هنگام معاینه ام کفت : بعداز شش روز، شما اولین بیماری هستید که نه به خاطر خودکشی نافرجام به من مراجعه کرده اید. میدانید؟ این روزها مردم در سایگون غیر از خودکشی واقعا کار دیگری نمی کنند. با زهر، با قرص خواب ویا دار. در بیست وچهار ساعت گذشته 18 نفرخودکشی کرده برایم آوردند. من فقط توانستم دو نفرشان را نجات دهم.» (23)
و مریم کاظم زاده آمادگی مردم را برای حمایتی جدی از رزمندگان و اطاعت از فرمان فرمانده کل قوا، این چنین به تصویر می کشد:
«انتشار دستور امام خمینی مبنی بر شکستن حصر شهر پاوه ...باعث هجوم و تجمع تعداد زیادی از نیروهای نظامی و مردمی در مسیر جاده کرمانشاه به پاوه شده بود. همه با شنیدن پیام امام خمینی از شهرهای خود حرکت کرده بودند و علی رغم آن که گفته می شد شهر پاوه آزاد شده است، هم چنان در تلاش برای رفتن به سوی این شهر بودند. در میان یکی از این گروه ها پیرمردی رادیدم که کوله باری پر از هندوانه با خود داشت. او می گفت از شهرهای اطراف آمده است و اگر چه توان جنگیدن ندارد، اما امیدوار بودم که با رساندن بار هندوانه به نیروهای رزمنده، قدمی برداشته باشد.» (24)
خاطرات اگرچه فی البداهه خلق می شوند، اما فی البداهه جهت نمی گیرند. کیفیت و جهت هر خاطره، بسته به پشتوانه مکتبی خالقان خاطره است. چرا که از دانه گندم تنها رویش گندم انتظار می رود و نه چیز دیگر.
اگر بعضی جنگ ها لقب جنایت به خود می گیرندو بعضی ها للقب جهاد. اگر بعضی رزمندگان جانی می شوند وبعضی ها ناجی، همه و همه به پشتوانه مکتبی است که چتر خود را بر جنگ گسترده.
بیان خاطرات در واقع تراوش آن مکتبی است که در کوزه جنگ نهفته است. این نمایش دو حسن دارد :1-افشای پشتوانه فرهنگی و مکتبی هر جنگ.2-جهت دهی صحیح به قضاوت افکار عمومی.
مقایسه تطبیقی خاطرات، به ویژه هنگامی که خاطره ای قبیح در کنار خاطره ای حسن ارائه می شود، افکار عمومی را در قضاوتی صحیح تر وآسان تر یاری می کند.
* پی نوشت ها:
1-کتاب زندگی، جنگ ودیگر هیچ، ص21
2-کتاب خبرنگار جنگی، ص15و14
3-کتاب زندگی، جنگ ودیگر، ص25و24
4-کتاب خبرنگار جنگی، ص 213
5-کتاب زندگی، جنگ ودیگر هیچ، ص12و13
6- کتاب خبرنگار جنگی، ص14
7-همان، ص13
8-کتاب زندگی، جنگ ودیگر هیچ، ص124
9-همان، ص64
10-کتاب خبرنگار جنگی، ص32
11-همان، ص63
12-همان، ص111و110
13-کتاب زندگی...ص39
14-کتاب خبرنگار جنگی، ص92
15-کتاب زندگی فص 25
16-همان، ص13
17-کتاب خبرنگار جنگی، ص32
18-کتاب زندگی، 37
19-کتاب خبرنگار جنگی، ص116
20-کتاب زندگی، ص25
21-همان، ص26
22-کتاب خبرنگار جنگی، ص31
23-کتاب زندگی، ص 7و64
24- کتاب خبرنگار جنگی، ص50و49پ

***- رحیم مخدومی - 22/08/1387
منابع:
زندگی، جنگ ودیگر هیچ. اوریانافالانچی، ترجمه لیلی گلستان، امیرکبیر 1378
خبرنگار جنگی، مریم کاظم زاده، به کوشش رضا رئیسی، یادبانو، 1382

درست بنویسیم

$
0
0

درست بنویسیم

حسن ذوالفقاری

هنگام سخن گفتن برای القا به تر معنی ها از تکیه, آهنگ و تأکید بهره می گیریم. رعایت این موردها به سخنور کمک می کند به آسانی بتواند با شنونده اش ارتباط برقرار کند. رعایت شیوه ی خط فارسی نیز در یک نوشته موجب گویایی, سادگی و سهولت خواندن و نوشتن می شود. به کمک شیوه ای یک دست از دوگانگی پرهیز می شود.
در شیوه ی خط فارسی اصل بر چند مطلب است:
۱- رعایت موازین دستور زبان فارسی
۲- رعایت استقلال واژه ها
۳- همخوانی نوشتار با گفتار
۴- پی روی واژگان بیگانه از شیوه ی خط فارسی
۵- آسانی خواندن و نوشتن
۶- گزینش به ترین شکل نوشتاری
۷- انعطاف پذیری
۸- چشم نوازی و زیبایی خط

اکنون به این چند جمله دقت کنید:
۱-  این سخن توسّط استاد گفته شد.
۲- کتاب مدیر مدرسه نوشته ی جلال آل احمد که مبین مشکلات آموزشی ایران است را خواندم
۳- فینال آخر مسابقات جام جهانی را دیدم.
۴- ظرفیت مسافر این اتوبوس بسیار محدود است.
۵- اخوان اعزّه مستحضرند که قرائت رسالات عدیده موجب رفعت فکر و وسعت نظر می گردد.
هر یک از این جمله های بالا دچار نارسایی هایی در نگارش هستند .
در جمله ی نخست با وجود نهاد (استاد) فعل (گفته شد) مجهول به کار رفته است. جمله ی درست چنین است: استاد این سخن را گفت یا این سخن گفته شد.
در جمله ی دوم «را» نشانه ی مفعول بدون فاصله پس از آن قرار نگرفته است. جمله ی درست چنین است: کتاب مدیر مدرسه نوشته ی آل احمد را که مبین مشکلات آموزشی ایران است، خواندم.
در جمله ی سوم" فینال" یعنی پایان و به کار بردن آن با کلمه ی "آخر" زاید است. باید گفت: پایان مسابقات (یا آخر مسابقات، یا فینال مسابقات). البته به تر است از کاربرد واژه های بیگانه مانند "فینال" پرهیز کنیم و برابر فارسی آن را به کار بگیریم.
در جمله ی چهارم، ظرفیت مسافر نادرست است و مقصود ظرفیت اتوبوس است.
جمله ی پنجم را به فارسی روان و بدون بهره گیری از واژه های عربی دشوار چنین می توان نوشت: برادران گرامی آگاهند که خواندن کتاب های فراوان سببب پرواز اندیشه و وسعت نظر می شود.
در زبان فارسی امروز نمونه های این کاربردهای نادرست در نوشته ها و گفته ها بسیار دیده می شود. شرط یک نوشته ی خوب جز درون مایه ی علمی و دقیق آن، خالی بودن از علط های زبانی است.  ما در این جا شماری از پر کاربردترین غلط های نگارشی را ذکر می کنیم تا از کاربرد این گونه مواد پرهیز کنیم و یا در صورت دیدن در نوشته های دیگران آن ها را درست کنیم.

۱- از کاربرد واژه های زاید و بی نقش در جمله پرهیز کنیم:
به جمله های بی نقش «حشو» می گویند. نمونه هایی از حشوهای پرکاربرد در زبان فارسی عبارتند از:
سیر گردش کار، سال عام الفیل ، شب لیلةالقدر، فرشته ی ملک الموت، فینال آخر، استارت شروع، نیم رخ صورت، سوابق گذشته، حسن خوب، درخت نخل خرما، دستبند دست، ریسک خطرناک، مدخل ورودی، پس در این صورت ، پارسال گذشته، مسلح به سلاح، بازنویسی دوباره، اوج قله ی کوه، سن .....سالگی، از قبل پیش بینی کردن، نزول به پایین، عروج به بالا، سقوط به پایین، ابر هوا، مرغک کوچک، عسل شیرین، تخم مرغ کبوتر، رایحه ی بوی خوش، روغن چرب، مفید فایده، مثمر ثمر، روزنامه های روزانه، متحد شدن با هم، دوباره بازگشتن، احاطه از هر طرف ، سایر... دیگر، دیشب گذشته و...

۲- جمله ها باید آن چنان روشن و گویا باشند که از آن ها دو یا چند برداشت نشود:
مثال ۱: آن ها هشت خواهر و برادرند.
الف) آن ها هشت خواهر و هشت برادرند؟
ب) آن ها جمعن هشت خواهر و برادرند؟
مثال ۲: سرقت خرگوش ها از باغ وحش افزایش یافت.
الف) سرقت خود خرگوش ها؟
ب) خرگوش های سارق که از باغ وحش دزدی می کنند؟
مثال ۳: حسین دوست بیست ساله ی من است.
الف) حسین بیست سال با من دوست است؟
ب) حسین دوست من است و بیست سال دارد؟

۳- از کاربرد تعبیرهای نامناسب و تکلّف های کلامی و الگوهای بیگانه پرهیز کنیم و نوشته ها و عبارت ها گویا و قابل فهم باشند:
□ او می رود تا به نتایج عالی دست یابد- او نزدیک است به نتایج عالی دست یابد.
□ خیابان ها از کثیفی رنج می برند- خیابان ها کثیف است.
□ در راستای کاهش پیشرفت مطالعه و کتاب خوانی- برای کند شدن پیشرفت مطالعه و کتاب خوانی.
□ می توانیم روی او حساب کنیم- می توانیم از او استفاده کنیم .(بهره بگیریم)
□ جوانان به فوتبال پر بها می دهند- جوانان به فوتبال توجّه می کنند.
□ اسرار به بیرون نشت کرد- اسرار به بیرون راه یافت.
□ امسال بهار خوبی را تجربه کردیم- داریم امسال بهار خوبی داشتیم.
□ زلزله ی منجیل از تلفات زیادی برخوردار بود- زلزله ی منجیل تلفات زیادی داشت.

۴- تکیه کلام های گفتاری نباید در نوشته راه یابد:
□ عرض کنم که کتاب عامل رشد و شکوفایی جامعه است.
□ گلستان سعدی به عنوان بزرگ ترین اثر منثور فارسی است
□ به قول معروف او دانش آموز زرنگی است.
«عرض کنم که» ، «به عنوان» و «به قول معروف» تکیه کلام است و باید در نوشته حذف شود.

۵- از کاربرد جمله های دراز پرهیز کنیم:

اگر جمله ای با کوتاه ترین کلمه ها مفهوم می شود آن را بی علت بلند نکنیم.
دانش جوی خوب تمام سعی و کوشش و همّ و غمّ خود را مصرف آن می سازد که برای کشوری که در آن زندگی می کند و همه ی افراد جامعه و انسان ها مثمر ثمر و مفید فایده باشد چنان که همه از او سود و فایده و بهره بگیرند.
این جمله ی بلند را می توان خیلی کوتاه نیز بیان کرد: دانش جوی خوب می کوشد برای جامعه سودمند باشد.

۶- کوشش کنیم چند جمله را با یک فعل به هم عطف نکنیم:
هر چه شمار فعل هاو جمله ها بیش تر باشد، جمله ها کوتاه تر و قابل دریافت تر می شوند:
پدرش عبدالله از مردم بلخ در روزگار نوح پسر منصور سامانی که در آن عهد از شهرهای بزرگ بود، کار دیوانی در روستای خرمیثن در نزدیکی روستای افشنه پیشه و با دختری به نام ستاره ازدواج کرد.
این جمله بلند و نامفهوم را می توان به چند جمله ی کوچک تر تبدیل کرد:
پدرش عبدالله نام داشت. وی از مردم بلخ بود و در روزگار نوح پسر منصور سامانی می زیست. بلخ در آن عهد از شهرهای بزرگ بود. وی کار دیوانی را در روستای خرمیثن پیشه کرد. این روستا در نزدیکی افشنه بود. عبدالله در روستای افشنه با دختری به نام ستاره ازدواج کرد...

۷- از به کار بردن واژه های دور از ذهن و عبارت های متکلّفانه ی عربی پرهیز کنیم:
□ فی الواقع تأسف زیادتر از این نمی شود که کسی سال های متمادی وقت خود را صرف تتبّع دیوان شاعری مثل حافظ و مقابله ی آن با نشخ مختلف و مقایسه ی آن با دیوانهای شعرای معاصر یا مقاربةالعصر و تصفّح در کتب تاریخ بنماید و سپس نتیجه ی جمیع این زحمات با آن همه امکانات متنوعه و در هم فشرده را به طور فهرست گوشزد خوانندگان نماید و مابقی را به بهانه ی این که افسانه است یا ظنّیات اسقاط نماید.
به جای این عبارت می توان چنین نوشت:
□ بی گمان تأسف زیادتر از این نمی شود که کسی سالیان دراز عمر خود را صرف پژوهش در دیوان حافظ و مقابله ی آن با نسخه های گوناگون و دیوان های شاعران هم زمان یا نزدیک به زمان او کرده، در کتاب تاریخ پژوهش کند و سپس نتیجه ی این کوشش ها را فشرده به خوانندگان گوشزد کند و از بقیه به این بهانه که افسانه اند و یا بر گمان استوارند، بگذرد.

۸- کوتاه کردن جمله آن اندازه که ساختمان صرفی و نحوی کلام آسیب ببیند، جایز نیست:
□ از دقّت شما تشکر و استدعا دارد این کتاب را مطالعه و تصحیح و به موقع ارسال داشته، ان شاءالله حقالزحمه ی شما پرداخت می گردد.
حذف های نا به جا در این جمله سبب شده است ساختمان جمله آسیب ببیند. در اصل جمله چنین است:
از دقّت شما تشکر می کنم و استدعا دارم این کتاب را پس از مطالعه تصحیح کنید و آن را به موقع ارسال کنید. ان شاءالله حقّالزحمه ی آن پرداخت می شود.

۹- جز در نوشتنه های داستانی، آن هم هنگام نقل قول، هیچ گاه نباید به شیوه ی گفتاری، شکسته نویسی کنیم:
□ مهم ترین بخش مقاله، متن اصلی اونه که به بررسی جوانب مختلف می پردازه و می کوشه که جوابی منطقی برا موضوع عرضه کنه.
□ همچنین از واژه هایی که عوام به غلط تلفظ می کنند باید پرهیز کرد:
عباس سر نزده وارد شد و پس از عرض خواهی، گفت: استیفا داده است
منظور نویسنده از سر نزده، ناگهانی و از عرض خواهی، عذر خواهی و از استیفا، استعفا بوده است. از کاربردهای دیگر عامیانه ی معمول:
زهله - زهره ، گرام - گرامی، با این وجود ـ با وجود این،  خوار و بار ـ خواربار، واگیر دار ـواگیر، صبح ناشتا ـ ناشتا، خورده فروشی ـ خرده فروشی،  قتل و عام ـ قتل عام.
 کاربرد کلمه های عامیانه نیز در نوشته نادرست است:
«در سخنوری نباید روده درازی کرد زیرا پرچانگی باعث می شود خواننده چرت بزند.» که باید این چنین نوشت:
در سخنوری نباید زیاده سخن گفت؛ زیرا زیاده گویی باعث می شود خواننده به خواب رود.

۱۰- تغییر جای هر یک از واژه ها در جمله اگر به قصد تأکید یا برخاسته از سبک نویسنده نباشد، جایز نیست:
□ باید تن به سختی ها داد -  باید به سختی ها تن داد
□ باید از هرگونه ابهام دور باشد آن چه که می نویسیم -  آن چه که می نویسیم باید از هر گونه ابهام دور باشد.

۱۱- از افعال در جای خود و به گونه ی درست باید بهره گرفت:
□ دوچرخه ای عابری را زیر گرفت و مرد - دوچرخه ای عابری را زیر گرفت و کشت.
□ اکنون این صحنه را داشته باشیم -  اکنون این صحنه را ببینیم.
□ او دیوارها را رنگ اما پرده نیاویخته است - او دیوارها را رنگ کرده اما پرده ها را هنوز نیاویخته است.
□ خانه ی ما کنار خیابان می باشد - خانه ی ما کنار خیابان است.

۱۲- در جمله های همپایه زمان فعل ها باید مطابقت داشته باشد:
□ دانش جوی پر تلاش بسیار مطالعه کرده و حاصل مطالعات خود را با یادداشت برداری حفظ خواهد کرد – دانش جوی پر تلاش بسیار مطالعه کرده، حاصل مطالعات خود را با یادداشت برداری حفظ می کند.

۱۳- از واژگان (فعل ها، نام ها، صفت ها و....) نباید به شیوه ی دستور تاریخی بهره گرفت:
□ او در این مسابقات حق خود را ادا تواند کرد -  او می تواند در این مسابقات حق خود را ادا کند.
□ گفته آمد که زبان و تفکر ارتباط محکمی با هم دارند -  گفته شد که زبان و تفکر ارتباط محکمی با هم دارند.
□ شادی روح شه یدان را صلوات - برای شادی روح شه یدان صلوات
□ در زمان های گذشته ارتباط مردم با یکدیگر اندک بوده بود - در زمان های گذشته ارتباط مردم با یکدیگر اندک بود.

۱۴- در صورت مشخص بودن فاعل از کاربرد فعل مجهول خودداری کنیم:
□ این مدرسه توسط آقای خیرخواهی رایگان ساخته شد - این مدرسه را آقای خیرخواهی به رایگان ساخت.

□ این کتاب توسط جمال زاده نوشته شد - این کتاب را جمال زاده نوشت.

 ۱۵- واژه  های فارسی را با نشانه های جمع عربی جمع نمی بندیم:
کارخانجات ـ کارخانه ها، گرایشات ـ گرایش ها، پروانه جات ـ پروانه ها،  بازرسین ـ بازرسان، دسته جات ـ دسته ها،  بنادر ـ بندرها، دستورات ـ دستورها، اساتید ـ استادان، باغات ـ باغ ها،  بساتین ـ بستان ها، آزمایشات ـ آزمایش ها، میادین ـمیدان ها.

۱۶- در زبان فارسی صفت هایی که برای نام های مؤنث می آوریم لازم نیست نشانه ی تإنیث بگیرند:
زنان شاعره ـ زنان شاعر،  متون قدیمه ـ متون قدیم، والده ی مکرمه ـ والده ی محترم (مادر گرامی)، این جانبه ـ این جانب.
کاربرد صفت مؤنث در برخی ترکیب ها صورت اصطلاحی یافته است، مانند مکه ی مکرمه، مدینه ی منوره ، قویه ی مجریه و....

۱۷-  «یت» نشانه ی مصدر جعلی عربی است و نباید با واژه های فارسی به کار رود:
خوبیت ندارد - خوب نیست. دوئیت - دوگانگی

۱۸-  «ال» نشانه ی معرفه ی عربی است و کاربرد آن همراه واژه های فارسی درست نیست:
حسب الفرمان ـ حسب فرمان، حسب الدستور ـ حسب دستور، حسب السّفارش ـ حسب سفارش
در زبان فارسی حتّا «ال» ترکیب های عربی نیز برداشته می شود
دارالملک - دار ملک،  فارغ البال - فازغ بال.

۱۹-  «را» نشانه ی مفعول باید بدون فاصله پس از مفعول بیاید. آوردن آن به دنبال فعل، متمم و یا هر جزء دیگر نادرست است.
□ خانه ای که اکنون در آن ساکن هستم را پس از مدتی خریدم – خانه ای را ...
□  کتابی که به دوستم امانت داده بودم را از او پس گرفتم - کتابی را که ...

۲۰-  به کارگیری «تا» و »الی» با هم نادرست است:
او از صبح تا الی شب مطالعه می کند -  او از صبح تا شب مطالعه می کند.

۲۱- در برخی جمله ها به تأثیر ترجمه ، واژه ی «یک» بدون آن که نیاز باشد در ابتدای جمله می آید:
یک دانش جو هیچ گاه از پژوهش بی نیاز نیست – دانش جو هیچ گاه از پژوهش بی نیاز نسیت .

۲۲- کلمه های عربی که بر وزن افعل تفضیل هستند و در فارسی معنی صفت تفضیلی می دهند و لازم نیست با «تر» و «ترین» به کار روند:
اعلمتر ـ اعلم،  افضلتر ـ افضل

۲۳-  آوردن دو حرف ربط وابستگی در یک جمله ی مرکب درست نیست:
اگرچه او انسان خوبی است، ولی این عیب را هم دارد -  اگرچه انسان خوبی است، این عیب را هم دارد.
همچنین: هر چند... اما، هر چند ...لذا، اگر چه .... با وجود این، چون ....اما.

۲۴- ساختن قید در زبان فارسی با نشانه ی تنوین عربی نادرست است:
ناچاراً ـ به ناچار،  گاهاً ـ گاه گاه، جاناً ـ جانی، تلفناً ـ تلفنی .

۲۵-  ضمیر و مرجع آن یک جا به کار نمی روند:
اگر انسان کار خوبی از او سر بزند - اگر کار خوبی از انسانی سر زند.

۲۶- کوشش کنیم به جای واژگان بیگانه از برابرهای جاری بهره بگیریم:
سیستم – نظام، فول تایم -  تمام وقت، کامپیوتر – رایانه، علی کلّ حال - در هر صورت، امتلا – انباشتگی، جمهور ناس همه ی مردم.

۲۷- در یک جمله از دو کلمه ی پرسش استفاده نمی کنیم:
آیا چه گونه...؟، آیا چرا... ؟

۲۸- برخی از قعل ها حرف اضافه ی ویژه ی خود دارند. (در کاربرد فعل به حرف اضافه ی ویژه ی آن دقّت کنیم.)
او به شنیدن این سخن عصبانی شد -  او از شنیدن این سخن عصبانی شد
تیم آمریکا از ایران باخت -  تیم آمریکا به ایران باخت.

 ۲۹- هر واژه دارای معنی مستقلی است و در جمله نقشی دستوری دارد. پس استقلال آن هنگام نوشتن باید حفظ شود.

در موارد زیر به تر است دو بخش ترکیب، جدا نوشته شود:

۱- کلمه های مرکب:
شورایعالی - شورای عالی، دلداده - دل داده، چشمپوشی - چشم پوشی، سخندان - سخن دان، جستجو - جست و جو ، نگاهداشت - نگاه داشت، برونگرا برون گرا، زبانشناسی - زبان شناسی، تصنیفخوان - تصنیف خوان، دانشپژوه -  دانش پژوه، رواننویس - روان نویس، پنجپایه - پنج پایه، خرمنکوب - خرمن کوب، تکمحصولی - تک محصولی، غولاسا - غول آسا.
 □ترکیب های عربی:
عنقریب - عن قریب، معهذا - مع هذا، انشاءالله - ان شاءالله، منجمله - من جمله، علیحده - علی حده، معذلک - مع ذلک □ «را» نشانه ی مفعول:
آنرا - آن را، کتابرا - کتاب را، کرا - که را، ترا - تو را.
□ «ها» نشانه ی جمع :
کتابها - کتاب ها، آنها -  آن ها، قلمها - قلم ها، ایرانیها - ایرانی ها.
□ که:
آنکه -  آن که، چنانکه - چنان که، همینکه - همین که، اینستکه،  این است که
□ «می» نشانه ی استمرار یا نشانه ی اخباری بودن فعل:
میبرد - می برد، میروم - می روم، میشنود- می شنود، میگذرد - می گذرد
□ تر و ترین:
آسانتر - آسان تر، مهربانتر - مهربان تر، کوچکتر - کوچک تر، بهتر - به تر
□ این و آن:
آنگاه -  آن گاه، آنسو - آن سو، اینگونه - این گونه، اینطور - این طور، ازینرو - از این رو، اینجانب - این جانب
□ هم:
همکلاس - هم کلاس، همشاگردی - هم شاگردی، همسال - هم سا، همبازی - هم بازی
توجه: چون «هم» در کلمه های چون همسر, همسایه, همشیره و ... با جزء دوم خود آمیختگی معنایی پیدا کرده است پیوسته نوشته می شود.
□ چه :
آنچه - آن چه، چقدر - چه قدر، چطور - چه طور، چکاره - چه کاره، چگونه - چه گونه
□ بی:
بیحال - بی حال، بیچون و چرا - بی چون و چرا، بیکس - بی کس، بیآزار - بی آزار، بیکار -  بی کار
□ ای :
ایخدا - ای خدا، ایکاش -  ای کاش
□ یک:
یکطرفه یک طرف، از یکسو – از یک سو
 □«ب» صفت ساز و قید ساز:
بنام - به نام، بویژه - به ویژه، براحتی - به راحتی، بسزا - به سزا
□ «ب» حرف اضافه:
بعکس - به عکس، لابلا -  لا به دلا، باو - به او، دربدر - در به در

۲- «ها» ی بیان حرکت («ها» ی غیر ملفوظ)
 علاقمند - علاقه مند،  گلمند - گله مند، یونجزار - یونجه زار، بهرمند - بهره مند 
توجه ۱: کلماتی که به «ـه» بیان حرکت ختم می شوند, در صورتی که با «ان» جمع بسته شوند یا «ی» مصدری بگیرند «ـه» را از دست می دهند و با «گان» جمع بسته می شوند و با «گی» حالت مصدری یا نسبت پیدا می کنند و پیوسته نوشته می شوند.
تشنه گی-  تشنگی، شرکت کننده گان - شرکت کنندگان، طلبه گی - طلبگی، طلایه گان - طلایگان، نخبه گان - نخبگان، دیده گان - دیدگان، شنوندگان - شنوندگان
توجه ۲: این قاعده شامل «ه» ملفوظ نمی شود. کلمه هایی که به «هـ» ملفوظپایان می یابند, به جزء دوم خود می پیوندند:
مه وش – مهوش، ده گان - دهگان، مه شید - مهشید، به داشت - بهداشت، زه تاب - زهتاب، به تاب - بهتاب، که تر - کهتر، شه پر - شهپر، ره بر - رهبر، که ربا - کهربا، مه سا - مهسا، مهتاب - مهتاب
□ «ی» نکره یا وحدت پس از «ها» بیان حرکت به «ای» بدل می شود:
دسته یی - دسته ای، خانه یی خانه ای، آزاده یی آزاده ای ، روزنامه یی روزنامه ای
۳- «ة»
 «ة» منقوط که در پایان برخی کلمه های عربی وجود دارد, در فارسی به «ت» بدل می شود:
رحمة – رحمت، زکاة - زکات، نعمة - نعمت ، صلاة - صلات، نصرة - نصرت، حشمة - حشمت
توجه: «ة» در پایان برخی کلمه ها به همان شکل باقی می ماند: دایرةالمعارف, عاقبةالامر و...،  و گاه به صورت « ـه یا ه» نوشته می شود: علاقه, معاوضه, خیمه, معاینه, اشاره و......

۳- پساوندها
پساوندهای فارسی پیوسته نوشته می شوند: گل زار -  گلزار، تنگ نا -  تنگنا، نمک دان - نمکدان ، گرم سیر -  گرمسیر، سوگ وار - سوگوار.

۴- ضمیرهای ملکی ( ـــَ م, ــَ ت, ــَ ش, ــِ مان, ــٍ تان, ـــٍ شان)
 ضمایرهای ملکی پیوسته نوشته می شوند:
صدای مان - صدایمان، دست تان - دستتان، عموی ام - عمویم، صندلی مان - صندلیمان
توجه: این ضمیرها اگر پس از کلمه هایی درآیند که به «ه» ی بیان حرکت (= جامه), مصوت ُ (= تابلو), مصوت ی (=بارانی) پایان یابند, به صورت ام, ات, اش, امان, اتان, اشان, به کار می روند: جامه م -  جامه ا، تابلوت - تابلوات، بارانیش - بارانی اش

۵-  فعل های اسنادی (ام, ای, است, ایم, اید, اند)
این فعل ها در صورتی به کلمه های پیش از خود می چسبند که این کلمه ها به صورت صامت ختم شده باشند:
خوشحال ام - خوشحالم، پاک اید - پاکید، خشنودایم - خوشنودیم
توجه: افعال ربطی پس از کلمه هایی که به «ـه» بیان حرکت و «ی» پایان می یابند, به صورت جدا نوشته می شوند:
فرزانهام - فرزانه ام، ایرانیاید -  ایرانی اید

۶- همزه
□ همزه ی پایان برخی کلمه های عربی در فارسی حذف می شود:
انشاء - انشا، املاء - املا، ابتداء - ابتدا و: انتها, صحرا, اعضا, رجا, شعرا, فضلا, بیضا و...
توجه۱:  این گونه کلمه ها هرگاه مضاف و موصوف واقع شوند, به جای کسره ی اضافه به آن ها «ی» می افزاییم:
ابتداء کار ابتدای کا، انشاء روان انشای روان،  و: اعضای بدن, شعرای نام دار, فضلای ایران, اقتضای حال, انتهای راه. توجه۲:  این گونه کلمه ها هرگاه مضاف و موصوف واقع شوند, به جای کسره ی اضافه به آن ها «ی» اضافه می شود:
ابتدائی -  ابتدایی، شعرائی - شعرایی
توجه ۳: همزه ی برخی کلمه ها اصلی است و نباید حذف شود: جزء, رأس, سوء,
□ همزه معمولن در زبان فارسی برای آسانی تلفظ به «ی» بدل می شود:
شائق - شایق، زائد - زاید، دائره - دایره و : دایم, فواید, عجایب, دلایل, علایم, ملایک, معایب ...
توجه: برخی از همزه ها با شکل اصلی خود به کار می روند. مانند: قرائت, قائم, رئیس, جزئی, صائب و....
□ همزه ی کلمه های بیگانه روی کرسی «ئـ» نوشته می شود:
زئوس, پنگوئن, ژوئن, ئوفیزیک, کاکائو, لائوس, ناپلئون, لئونارد, سوئد, رافائل, سوئز, کافئین, بمبئی, تیروئید، تئاتر, رئالیست و....
□ همزه ی ماقبل مفتوح «ــــَـــ» در وسط یا پایان کلمه روی کرسی «ا» نوشته می شود: رأس, مأخذ, تأثیر, ملجأ, تألیف, رأفت, یأس و...
□ همزه ی ماقبل مضموم «ــــُـ» روی کرسی «و» نوشته می شود:  مؤمن, رؤیا, مؤدب, فؤاد, رؤسا, مؤاخذ و......
□ همزه ی ماقبل مکسور «ــــٍــ» روی کرسی «یـ» نوشته می شود: تبرئه, سیئه, تخطئه, توطئه, بئر, لئام و...

۷-  نشانه ها (کسره ی اضافه, تنوین)
□ «ی» نشانه ی اضافه بر روی «ه» بیان حرکت معمولن با «ء» بالای «ـه» نشان داده می شود که به آن «ی» میانجی کوچک می گویند و چون ممکن است علامت با همزه اشتباه شود, می توان به جای آن از «ی» میانجی بزرگ استفاده کرد:
پارچه نخی - پارچه ی نخی، پوشه سبز - پوشه ی سبز، کاسه آش - کاسه ی آش، نامه دوستان - نامه ی دوستان
□ نشانه ی اضافه «کسره» در حکم یک حرف مستقل است و باید به دنبال موصوف و مضاف قرار گیرد. در این صورت, خواندن آسان تر خواهد شد:  کتابِ حسن, درسِ ادبیات, گلِ زیبا
□ تنوین ویژه ی کلمه های عربی است، بنابراین کاربرد آن با واژه های فارسی درست نیست: بخشاً, زباناً

۸-  الف مقصوره
□ الف مقصوره در پایان کلمه ها به صورت «ا» در می آید: اعلی - اعلا، کسری -  کسرا, کبری - کبرا, تقوی - تقوا

از: شورای گسترش زبان فارسی

 

قلط املاعی

$
0
0

عباس اقبال آشتیانی

قلط املاعی

به جز مردم لاابالی و بی­مبالات، هیچ­کس نیست که پیش از بیرون رفتن از خانه و گام نهادن در کوچه دست کم روزی یک بار، خود را در آیینه نبیند و وضع سر و لباس و کفش و کلاه خود را تحت مراقبت نیاورد، و ایرادها و بی‏نظمی‏ها و آشفتگی­های شکل ظاهر خویش را به شکلی بر طرف و درست نکنند.

چرا ؟
برای آن که انسان، در ذات خودخواه است و خود را از هیچ­کس کم تر و پست­تر نمی‏شمارد، و بر او بسی ناگوار است که با اندامی ناساز و شکل و ریختی منکر در برابر دیگران جلوه کند و دیگران در ظاهر او عیب و نقصی قابل سرزنش و خرده‏گیری ببینند و بر او بخندند.
این توجه و دقت در رفع عیب های ظاهری به هر نظر که تعبیر شود، به شرط آن که به حد خودآرایی و ظاهرسازی نرسد، ستودنی است. چه برای انسان دردی بدتر از آن نیست که مورد عیب­جویی هرکس و ناکس قرار گیرد و به علت عیبی که رفع آن بسیار آسان بوده، انگشت نمای این و آن واقع شود.
اما شگفت در این­جاست که غالب همین مردم که برای رفع عیب­جویی دیگران، درحفظ ظاهر گاهی از حد اعتدال نیز گام فراتر می­گذارند، هر روز در گفته و نوشته­ی خود، مرتکب هزار غلط انشایی و املایی می‏شوند و متوجه نیستند که به علت نوشتن نادرست و بی‏اندام، تا چه حد مورد طعنه و ریشخند خاص و عامند و چون تأثر و تألّمی هم از این بابت ندارند به هیچ­ روی درصدد رفع این عیب بزرگ نیز بر نمی‏آیند.
ممکن است که انشاء کسی سست و نارسا و مبهم و دور از قاعده های فصاحت و بلاغت باشد، اگرچه رفع این عیب ها نیز تا حدی به یاری جست و جو در آثار بزرگان ادب و گوشش در خواندن و به یاد سپردن گفته‏های فصیح و بلیغ فراهم می‏آید، لیکن چون نویسندگی هم مانند شعر تا حدی وابسته به استعداد و طبع ذاتی است، باز می‏توان صاحب چنین نوشته‏ای را بخشود و از او چیزی را که ندارد و جز به اکتساب شدنی نبوده، نخواست. اما غلط املایی چنین نیست، اصلاح آن به کلی به دست خود انسان است و در مرحله­ی چیز نویسی، اتفاقن از هر کار دیگری آسان­تر است.
ذوق، تنها آن نیست که انسان فریفته و دلداده­ی هر منظره­ی زیبا و هر شکل موزون و هر آهنگ دلنواز شود، بلکه یک درجه از ذوق سلیم هم است که انسان طبعن از هر منظره­ی زشت و هر شکل ناموزون و هر آهنگ ناساز، تنفر و بیزاری به دست آورد و آن­ها را با اکراه و ناخوشی تلقی کند، تا طبعش به پستی و زشتی نگراید و همیشه جویای زیبایی و رسایی و درستی باشد.
کسانی که در نوشته‏های خود، پیوسته مرتکب علط های املایی می‏شوند و به این عیب بزرگ که به دست ایشان پرداخته می‏شود، پی نمی‏برند، افزون برآن­که از آن درجه از ذوق که مانع انسان از همراهی با زشتی و نادرستی است بی بهره اند، از درک ننگ و عار نیز بی‏نصیبند و آن همت را ندارند که زشتی و نادرستی را که در وجود ایشان هست و مسبب آن نیز خود آنانند و به خوبی می‏توانند آن را رفع کنند، از میان بردارند و درست و سالم چیز بنویسند.
در کشورهای متمدن دنیا، هر روزنامه‏ای را که بخرید، اگرچه ممکن است که نوشته های آن سخیف و تهوع آور و خلاف حقیقت و بر ذوق ناگوار باشد، اما کم تر اتفاق می‏افتد که یک غلط املایی در آن دیده شود، و به اندازه ای غلط املایی برای هرکس که قلم به دست می‏گیرد در این کشورها ننگ است که علط های املایی را که ما در نوشته­ی کارکنان اداره ها و پاره‏ای از بزرگان بلند مرتبه­ی خود هر روز می‏بینیم، ایشان «غلط‏های زنان رخت شوی» می­گویند، زیرا که زنان رخت شویند که به علت بی‏سوادی تمام به این شغل پست سر فرود آورده و به هنگام برداشتن صورت ِ جامه‏هایی که برای شستن می‏گیرند، مرتکب این گونه غلط ها می‏شوند.
روزی به یکی از همین آقایان که در نوشتن املای کلمه ها بسیار بی‏مبالات است و اتقاقن مایه و استعدادی طبیعی نیز برای نویسندگی دارد، گفتم که : املای فلان کلمه و فلان کلمه غلط است. در پاسخ گفت که : من مخصوصن آن­ها را به این شکل ها نوشته­ام و چون یقین دارم که دنیا زیر و زبر نخواهد شد، در این کار تعمد کرده‏ام.
من دیگر به او چیزی نگفتم، چه مسلم می­دانستم که اگر کسی املای درست کلمه­ای را که همه در ضبط آن اتفاق کرده و اهل لغت آن را به همان وضع قرار داده‏اند، بداند محال است که شکل درست آن را که همه می‏شناسند و معنی آن را می‏فهمند، و اگر هم نفهمند به یاری واژه نامه ها به معنی آن پی خواهند برد، رها کند و به جای آن از خود شکلی تازه که معروف و مفهوم هیچ­کس نیست، به کار برد و با این حرکت خود خواهانه، درک آن معنی را هم که کلمات قراردادی برای بیان آن­ها وضع شده اند، بر دیگران دشوار یا محال کند.
این گونه بی‏مزگی­ها، اگر هم به گفته آن رفیق، واقعن عمد شمرده شود و ناشی از نادانی و عجز و بی‏همتی در راه رفع عیب نباشد، اگرچه دنیا را زیر و زبر نمی­کند، ولی باز زشت و خنده آور است و اگر کسی در دنبال کردن آن لجاج و اصرار به خرج دهد، هیچ­چیز دیگری از آن، جز خفت عقل و سبک مغزی فاعل آن برنخواهد آمد.
قرار همه ی  مردم عادی و عاقل بر این است که کلاه را بر سر بگذارند و کفش را در پا کنند. اگر کسی پیدا شود که به عقیده­ی نادرست و گمان سست خود بخواهد برخلاف عادت و قرار عام برود و کلاه را در پا و کفش را برسر قرار دهد البته دنیا زیر و زبر نمی‏­شود، لیکن او با این حرکت، خود را مضحکه و مسخره­ی عموم می‏سازد، و همه بر سبکی عقل و اختلال حواس او اتفاق می‏کنند.
از این گذشته اگر بنا شود که هرکس به هوای نفس و تفنن شخصی در املای کلمه ها تصرف کند، چون هوای نفس و تفنن هرکس به شکل ویژه ای است، دیگر میزانی برای تشخیص درست و نادرست برای کسی باقی نمی‏ماند و هرج و مرج غریبی پیش می­آید که هیچ­کس معنی نوشته­ی دیگری را نمی‏فهمد، و غرض اصلی از وضع خط و لغت که تفهیم و تفاهم باشد، یکباره از دست می‏رود.
اگرچه غلط املایی برای هرکس عیب است لیکن، هرقدر اهمیت مقام شخص بیش تر و رتبه­ی او درمقامات دنیایی بالاتر باشد، این عیب نمایان‏تر و ننگ و رسوایی صاحب آن واضح­تر می‏شود. البته غلط املایی یک رخت شوی را مردم معذورتر می­شمارند تا غلط املایی یک امیر یا وزیر را.
بسا شده است که بر اثر مشاهده­ی یک چنین غلطی، تمام هیبت و شوکت وزیر یا امیری برباد رفته است.
وقتی در مجلس «شمس ‏الدین درگزینی» وزیر «سلطان مسعود بن محمد بن ملکشاه سلجوقی»، هنگامی که «کمال‏الدین زنجانی» (که بعدها وزیر طغرل سوم شد) از بغداد به اصفهان رسیده بود «شمس‏ الدین درگزینی» او را مخاطب ساخته گفت : «با وجود ناامنی راه­ها، چه گونه بوده است که به سلامت ماندی مگر از جعده نیامدی ؟»
«کمال الدین» گفت : «ایها الوزیر جاده است نه جعده.»
گفت: راست گفتی، جعده آنست که تیرکمان، در آن می‏گذارند و مقصود او جعبه بود که این معنی اخیر را دارد.
تمام حضار مجلس بر «شمس‏ الدین» وزیر خندیدند و وزیر چون دریافت که نه املای صحیح جاده را می‏داند نه شکل درست جعبه را، شرم بسیار برد و تا مدتی جسارت آن­که در روی حضار نگاه کند نداشت.
یکی از مغلطه بازی این گونه آقایان، وقتی که ایشان را در غلط نوشتن املاها سرزنش کنید این است که املاهای فارسی، آمیخته به عربی مشکل است و به آسانی نمی‏توان آن را آموخت. فرض کنید که این گفته ی بی‏ پایه درست باشد. چون زبان فارسی امروزی با همین املاء و انشاء زبان ما و وسیله­ی امتیاز ما از دیگر ملت ها و با ثروت گران بهایی از نظم و نثر که دارد مایه­ی سرافرازی ما در جهان است، باید آن را با هر اشکالی که دارد همان گونه  که گذشتگان ما آن را درست و راست فرا می‏گرفته و تا حد توانایی در تکمیل و ستایش آن می‏کوشیدند فرا بگیریم و اگر نمی­توانیم چیزی بر کمال و جمال آن بیافزاییم، دست کم تیشه­ی ستم بر پیکر زیبای آن نزنیم و شکل موزون آن را به ناخن نادانی و خودخواهی نخراشیم.
اگر قدری تامل کنیم و انصاف به خرج دهیم می‏بینیم که این عذر بدتر از گناه این معترضان نیز پذیزفتنی نیست، زیرا که همه ی لغت های دشواری که املای آن­ها نیازمند آموختن و ضبط است و در نوشته­ی‏ این گونه آقایان می‏آید، شاید از هزار تجاوز نکند. آیا ضبط درست هزار کلمه و به خاطر سپردن آن­ها چنان کار دشواری است که از عهده­ی یک شخص عادی برنیاید و اگر اشکال و زحمتی دارد تا آن اندازه باشد که از تحمل ننگ بی­سوادی و مضحکه شدن در پیش هرکس و ناکس سخت‏تر و ناگوارتر به شمار آید ؟

- - -

مجله ی یادگار، سال اول، شماره ی ۴

از: پایگاه پژوهشی آریا بوم

 

کوندرا

$
0
0

کوندرا خود هنرمندی است قربانی شده سیاست؛اما به گونه ای ظریف و هنر مندانه از سیاست دوری جسته و آن را بازی احمقانه ای بیش نمی داند.او در تفکر به چند و چون جهان هستی روی آورده با نگاهی تلخ و دیدگاهی تیره؛اما سایه سیاست بر نوشته های او دیده می شود و دغدغه توتالیتاریسم او را رها نمی کند.

فلسفه و ادبیات پیوند های نامرئی و جدایی ناپذیر با هم داشته و دارندو این پیوند ها زمانی پر رنگ و گاهی اوقات بسیار کم رنگ رخ می نمایند .همیشه هر نوشته ادبی حتی مبتذل ترین آنها در ذات خود مروج ایده و نظر خاصی می تواند باشد و چه بسا می توان گفت ادبیات گاه آگاهانه و زمانی نا آگاهانه در خدمت فلسفه بوده است.نویسندگان و شاعران صاحب اندیشه در واقع فیلسوفانی بزرگ و یا کوچک هستند که برای ترویج نظریات خود به آ ن رنگ و لعاب دلپذیر و مطلوبی می دهند؛در واقع به طور غیر مستقیم آن را بیان می کنند.و در این میان کوندرا را می توان جزو فلاسفه ای دانست که حرفی برای گفتن دارند.

هر چند که گفتن از کوندرا بسی دشوار است؛و هر چند که مورد کوندرا جای سخن و تامل بسیار است، اما این اندک نوشته را شاید بتوان مقدمه ای کوچک دانست برای ورود به جهانی که او ساخته و پرداخته است.

نگاه او به جهان و هستی و آدمیان به گونه ای متفاوت است و این تفاوت نیازمند کنکاش و تعمق بسیار است.

کوندرا را همه جا نمی شود خواند.مثلا وقتی در اتوبوس رهسپار مقصدی هستی؛و یا در مطب پزشکی در انتظار نشسته ای

کوندرا را فقط باید زمانی خواند که مختص کوندرا باشد.برای خواندن آثار وی باید وقت گذاشت زیرا آن نگاشته ها برای پر کردن اوقات بیکاری نیست. در غیر این صورت آنچه را که می خوانی یا پیش پا افتاده و مبتذل خواهی یافت و یا اینکه مطالبی بی سر و ته.

کتابهای کوندرا ،رمانهای سرگرم کننده ای نیستند که برای پر کردن اوقات فراغت مورد استفاده قرار گیرند.به قول خودش«رمان روی چیزی پا فشاری نمی کند،رمان جست وجو و پرسش هایی را مطرح می کند؛…»خواندن کوندرا همراه با آمادگی ذهنی و تمرکز فکری میسر می شود،در غیر این صورت خواننده با یک سری پرسش هایی روبرو می شود که به دنبال پاسخ آن گشتن وقت تلف کردن است،زیرا کوندرای داستان نویس -به معنای اخص آن- وقایع نگار زندگی قهرمانان خود نیست؛بلکه در نوشته های خود چرا هایی را که وجود دارند و دغدغه هایی را که رو ح آدمی با آن دست به گریبان است، نشان می دهد.

پس هیچ گاه از یاد نبریم که کوندرا خواندن سرگرمی نیست ،بلکه سر در گم شدن در کلافی است به نام هستی ،و رودر رو شدن با واقعیت هایی به سنگینی هستی و به سبکی نیستی و مرگ.

اگر مجاز باشیم که رمان را به گونه ای شعر تشبیه نماییم؛رمان های کوندرا را می توان رباعی هایی دانست؛که گاه درمیان آن ابیاتی ناب مثل «بار هستی» می درخشد.شخصیت ها در کتابهای او به گونه ای به خواننده شناسانده می شوند که گویی زمان درازی را با وی پیمو ده اند؛ هر چند که کوندرا ــ به دور از هر گونه زیاده گویی ــ فقط جلوه های خاصی از زندگی آنان را نمایانده است،جلوه هایی بر جسته و برشها ی کوتاه از زندگی که گویی تمامی زندگی آنان در این جلوه ها خلاصه گردیده است.

رمان نویسان بزرگ در گذشته، دقایق و لحظات بی شماری از زندگی شخصیت هایشان را باز گو کرده اند. گاه حتی به توصیف چهره و لباس آنان نیز با دقت تمام پرداخته اند.گاه اشیایی را که با آن سروکار داشته اند را نیز تو صیف نموده اند و توصیف مناظر و جغرافیای اطراف آنها نیز، کم به چشم نمی خورد.

اما کوندرا به گونه ای خاص از تمام اینها دوری جسته است. او به گونه ای قهرمانان داستانهایش را ساخته و پرداخته است که گویی قصیده ای بلند را در چهار چوب یک رباعی گنجانده است و چه جالب چند مصرع کوتاه بار عظیم معانی فلسفی را بر دوش می کشند.او هرگز به شرح جزییات نمی پردازد،جزییات در کنار بستر اصلی جریانات روان هستند،بدون بازگو شدن.

خود او می گوید:«رمان او را باید کلمه به کلمه خواند و از هیچ سطری نا خوانده عبور نکرد.....» براستی کهِ «بار هستی»کوندرا به قدری تاثیر گذار و عمیق است که انسان با خواندن آن از این همه سرگشتگی و غربت و بی پناهی انسان بر خود می لرزد و حس غریبی همچون سنگینی بار هستی را در اعماق وجودش به کنکاش می نشیند.تلخی این رمان روح آدمی را به گریستن وا می دارد.هر یک از شخصیت های این رمان فی الواقع بار سنگین هستی را به تنهایی بر دوش می کشند.

رمانها ی کوندرا در عین طنز گونگی بسیار تلخ و غریب اند. احساس یگانگی و آشنایی دیرینه عجیبی میان خواننده و شخصیت های رمان دست می دهد که شگفت آور است. درون مایه رمانهای وی را دارای دو وجه می توان بر شمرد :یک وجه طنز و شوخی و وجه دیگر آن تیرگی و جبر زندگی.

طنز در آثار وی جای ویژه ای دارد. کو ندرا می گوید:«در طول وحشت استالینیست بود که ارزش شوخی را فهمیدم.آن وقت ها بیست سالم بود...حس شوخ طبعی علامت اطمینان بخشی برای شناختن افراد بود.از آن موقع،از دنیایی که دارد حس شوخ طبعی اش را از دست می دهد به وحشت افتادم

در رمانهای او در زیر لایه به ظاهر آرام زندگی که در جریان است؛واقعیتی تلخ و گزنده با خواننده همراه می شود؛واقعیتی آنچنان تلخ که خواننده در پایان در خود به گریستن واداشته خواهد شد.

«
بار هستی» حکایت تلخ کامی هستی است؛که در پس زندگی به ظاهر شیرین شخصیت های آن نهفته است.آنان هیچ گاه از آن چه که بر ایشان می گذرد گلایه ای نمی کنند اما طعم تلخ هستی شان را؛توی خواننده؛احساس می کنی.

این تلخی همان چیزی است که در تمام رژیمهای تو تالیتری در زندگی افراد موج می زند در حالی که آنان می پندارند که خوش بختند ولی مرگ تنها راه گریز آنان از این اجبار زیستن است.زندگی هایی که فنا می شوند و انسانهایی که نابود می گردند بدون آنکه نابودی و مرگشان کوچکترین حس ترحمی در تو بر انگیزد چرا که آنان در دایره ای محصورند که هیچ چیز آن خود خواسته نیست، و نه راه گریزی در آن متصور است.

در رژیم های توتالیتر،کلیشه است که بر جامعه،فرد،روابط و مناسبات زندگی حکمفرمایی می کند،حتی زبان را هم از آن گریزی نیست. وقتی که واژه ها کلیشه ای می شوند وقتی که سیاست کلیشه ای است،سکوت پدیده ای می شود تحمیل شده و آن گاه است که انتخاب از بین می رود و وقتی جهان زبانی از بین برود یعنی جهان «من» از بین رفته است،چرا که جهان من همان جهان زبانی من است.

کوندرا در رمانهایش رنج انسان را با تمام ابعاد آن چنان ساده ودر عین حال پیچیده به گونه ای طنز مانند ارائه می دهد که گاه در نگاه اول و به ظاهر قابل رویت نیست . کوندرا رنج هستی و درک فلسفه وجودی از انسان را نه در قالب کلمات خشک و پیچیده فلسفی؛بلکه در لفافه ای نازک و ظریف از طنزی بسیار گزنده ارائه می دهد.

در منظر نگاه شخصیت های رمانهایش زندگی تفسیرهای گوناگون و متضاد می یابد.

به راستی زندگی در نگاه کوندرا چه چیزی می تواند باشد ؟سراسر رنجی که در فنا به نهایت می رسد؟

دیدگاه های او در پس کلماتی است که بر زبان قهرمانانش جاری می شود و این مجال اندک را یارای آن نیست که به آن پرداخته شود.اما به اجمال می توان گفت که رمان های کوندرا حکایت فنا شدن و مرگ و نیستی است؛فنا شدن انسانهایی که بازیچه ای بیش نبوده اند ؛بازیچه قدرت؛سیاست و سرنوشت.

انسانهایی که از همان آغاز راه رو به سوی سراشیبی هستندو خواننده در پس لایه نازک خوشبختی آنان؛به گونه ای رمز آلود عمق فاجعه را احساس می کند.فاجعه نابودی انسان و انسانیت بویژه در نظام های تک حزبی.


اغلب افراد در رمانهای او دارای چند شخصیت هستند،آنگونه که فکر می کنندنیستند و آن گونه که هستند در زمان و مکان دیگر خلاف آن رفتار می نمایند«یارو میل»در رمان زندگی جای دیگریست"پرو فسور اناریوس"در رمان

«
جاودانگی» ؛ سابینا،فرانس و تو مادر رمان «بار هستی» و تقریبا تمام قهرمانان داستانهای عشق های خنده دار ووو...همه آنان در بازی سرنوشت مقهورو بازنده اند.

در اینجا این سوال پیش می آید که آیا این نظامهای توتالیتر و دیکتاتوری هستند که افراد را چند شخصیتی بار می آورند؟

همان گونه که خود نظامهای دیکتاتوری نیز دارای چند وجه هستند.وجه خنده فرشتگان و وجه شیطان.«تو تالیتریسم نه تنها جهنم است ،بلکه رویای بهشت هم هست...»**

دررمان «جاودانگی» همه اندیشه های کوندرا به نحو موکدتر و با ابعادی تازه مطرح می شود.کوندرا در آن رمان در بیان شرایط زندگی انسان امروز بیشتر به شرایط اجتماعی غرب نظر دارد. در واقع وی،نقاط منفی مشترک دمکراسی غرب و کمونیسم شرق را پس از سالها زندگی در غرب کشف کرده است .

در بخش نخست رمان که عنوان آن « صورت » است مهم ترین نکته مطرح شده از میان رفتن تفاوت فردی و شکسته شدن حریم خصوصی شخصی است. کوندرا همیشه بر این مسله انگشت گذاشته است که چگونه در نظام های توتالیتر ، فردیت و خلوت فرد مورد تهاجم قرار می گیرد.

وی در رمان «جاو دانگی» بیان می کند که جامعه غربی نیز به شیوه ای مختص خود همین کار را کرده و به حریم زندگی خصوصی افراد دست درازی می کند.

کوندرا در مصاحبه ای که با "یان ماک ایوان"داشته است در فراز هایی چنین گفته است:

«..
آنچه در درون جوامع توتالیتر اتفاق می افتد،فضاحتهای سیاسی نیست ، بلکه فضاحت های مردم شناختی است . سوال برای من این گونه مطرح بود که قابلیت های انسان تا چه حد است ؟ ... این حقیقت آشکار را به فراموشی می سپرند که نظا م سیاسی نمی تواند کاری فراتر از قابلیت های مردمان انجام دهد . اگر انسان توانایی کشتن نداشت،هیچ رژیم سیاسی نمی توانست جنگ افروز ی کند ،...اما انسان می تواند بکشد.از این جهت همیشه در پس مساله سیاسی ، مسله مردم شناختی ، مسله حدود قابلیت های انسان وجود دارد...»

انسانهایی که او آفریده است همچون دو روی یک سکه اند . تضاد وجه غالب شخصیت همه آنهاست.مگر نه این است که انسان آمیز ه ای از نیکی و بدی از خیر و شر و از انسانیت تا حیوان است؟ «بوف کور» اثر صادق هدایت را به یاد می آورم :زن لکاته و زن اثیری.یک چهره با دو شخصیت متضاد ...پیر مرد خنز پنزری گاه در اوج و گاه در حضیض. دو نمود در پشت یک صورت...

کوندرا قبل از این که یک رمان نویس باشد یک روان شناس و یک مردم شناس است .او با تر دستی تمام به کاویدن ابعاد وجود آدمی می پردازدو و با مهارت ضمیر پنهان فرد را آشکار می سازد .ضمیر پنهانی که همه سعی دارند عیان نشود و کوندرا با بی رحمی تمام آن را در جلوی چشم می آورد. و به خوبی نشان می دهد که انسان مجموعه تضادهاست ،تضادهای پایان ناپذیر.

آدمهای او در نوسانی دائم میان دو قطب خوبی و بدی ،خیر و شر هستند . آمیزه ای از درست و نادرست، نه مثبت و نه منفی ، چیزی سر گردان میان این دو.اگر خوبی و بدی را دو قطب به حساب بیاوریم انسانهای کوندرا به واقع انسانهایی هستند که نا گزیرند. همیشه باید آنچه را انجام دهند که مقدر است ،همیشه باید آنچه که بشود می شود،همه آنها بار ناگزیری را بر دوش می کشند .آنها در برابر بدی هیچ گونه تلاشی نمی کنند هما نگونه که در برابر خوبی.


گویی بازیگری هستند که فی الواقع وارد صحنه تاتر زندگی شده اند بدون هیچ آگاهی از نقش خود و بدون فرصتی برای اندیشیدن به خوب و بد انچه که رخ می دهد.

از منظر نگاه کوندرا زندگی بازیی بیش نیست.نه قهرمانی وجود دارد و نه انسانهای والا با ارزش های متمایز .او ابر مرد نمی آفریند بلکه ابر مردان را نیز در خلوتشان به کنکاش و کاوش می نشیند .

زندگی چیزی جز بازی و شوخی نیست بازیی مرگ آور و شوخی ی تلخ...

در ابعاد وجود و روحتان کاوش کنید اگر با خود رو راست باشید اگر شخصیت های نهان خود را بشناسید خواهید توانست آنچه که او می نویسد درک کنید .

«...
آرزو های کودکانه در برابر تمام گرفتاری های ذهن بالغ مقاومت می کنند و اغلب تا سنین جا افتادگی باقی می مانند

کوندرا می گوید:«مرگ یک اتفاق بسیا ر ساده است که به آسانی رخ می دهد مثل تمام اتفاقات دیگر

کوندرا خود هنرمندی است قربانی شده سیاست؛اما به گونه ای ظریف و هنر مندانه از سیاست دوری جسته و آن را بازی احمقانه ای بیش نمی داند.او در تفکر به چند و چون جهان هستی روی آورده با نگاهی تلخ و دیدگاهی تیره؛اما سایه سیاست بر نوشته های او دیده می شود و دغدغه توتالیتاریسم او را رها نمی کند.

در واقع می توان گفت : شخصیت هایی که کوندرا در داستانهایش آفریده است ، غالبا شبیه الگوهای کوچک نظام توتالیتر هستند.

...
و در نهایت کو ندرا را فقط باید خواند و اندیشه کرد و دوباره خواند.کوندرا برای همیشه خواندنی باقی خواهد ماند.



نوشته از:منصوره اشرافی

گابریل جوسی گارسیا مارکز

$
0
0


گابریل جوسی گارسیا مارکز



گابریل جوسی گارسیا مارکِز (به اسپانیایی:
Gabriel José García Márquez) رمان‌نویس، روزنامه‌نگار، ناشر و فعال سیاسی کلمبیایی است. او بین مردم کشورهای آمریکای لاتین با نام گابو یا گابیتو (برای تحبیب) مشهور است و پس از درگیری با رییس دولت کلمبیا و تحت تعقیب قرار گرفتنش در مکزیک زندگی می‌کند.

زندگی و آثار
گابریل جوسی گارسیا مارکز در 6 مارس 1928 در «آراکاتاکا» متولد شد هر چند که پدرش همیشه ادعا می کرد که در حقیقت او در 1927 به دنیا آمده است. از آنجا که والدینش هنوز کم بضاعت و در پی تامین معاش بودند، پدربزرگش طبق سنت معمول آن زمان، مسئولیت بالاندن او را پذیرفت. پدربزرگش وقتی که او هشت ساله بود درگذشت. نابینایی مادربزرگش هم روز به روز بیشتر می شد و از همین رو به «سوکری» رفت تا با والدین خودش زندگی کند. جایی که پدرش به عنوان یک داروساز کار می کرد.
طولی نکشید که پس از ورودش به سوکری، تصمیم بر آن شد که تحصیلات رسمی اش را آغاز کند. او به پانسیون شبانه روزی در «بارانونکیولا»، شهر بندری در دهانه رودخانه «ماگدالنا» فرستاده شد. در آنجا او به عنوان پسری خجالتی که شعرهای فکاهی می گوید و کاریکاتور هم می کشد شهره شد.اگر چه تنومند و ورزشکار نبود، اما بسیار جدی بود. همین باعث شد همکلاسی هایش او را «پیرمرد» صدا کنند. در 1940سال، وقتی دوازده ساله بود، موفق شد بورس تحصیلی مدرسه ای که برای دانش آموزان بااستعداد در نظر گرفته می شد را به دست آورد. سفرش یک هفته بیشتر طول نکشید و بازگشت. «بوگوتا» را دوست نداشت. نخستین حضورش در پایتخت کلمبیا، او را دلتنگ کننده و غمگین ساخت.
اما تجربیاتش به تثبیت شخصیتش کمک کرد. در مدرسه بود که «خودی» را که به مطالعه تحریک می شود و با آن به هیجان درمی آید، شناخت. غروبها اغلب در خوابگاه برا ی دوستانش کتاب ها را با صدای بلند می خواند. سرگرمی اصلی اش همین شده بود. عشق بزرگش به خواندن و کشیدن کاریکاتور به او کمک کرد تا در مدرسه شهرتی را به عنوان یک نویسنده به دست آورد. پس از فارغ التحصیل شدنش در سال 1946، نویسنده 18 ساله، آرزوهای والدینش را برآورده کرد و در بوگوتا در مدرسه حقوق «یونیورساد ناسیونال» نام نویسی کرد و بعدها هم در رشته روزنامه نگاری. در این دوران بود که گارسیا مارکز به همسر آینده اش برخورد کرد و پیش از آنکه دانشگاه را ترک کند، وقتی که تعطیلات کوتاه مدتی را با والدینش می گذراند دختر 13 ساله ای به نام مرسدس بارچا پاردو را به آنها معرفی کرد. مرسدس همانند یک مصری نجیب خموش بود و سبزه، او «جذاب ترین کسی» بود که گابریل تا به حال دیده بود. در طول آن تعطیلات بود که گابریل به مرسدس پیشنهاد ازدواج داد. دخترک موافق بود، اما نخستین آرزویش تمام کردن تحصیلاتش بود. به همین دلیل مرسدس نامزدی را پیشنهاد کرد، قول داد تا چهارده سال دیگر که بتوانند ازدواج کنند، با او بماند.
مانند بسیاری از نویسندگان دیگر که دانشگاه را تجربه کردند و آن را کوچک شمردند، گارسیا مارکز نیز متوجه شد که علاقه ای به مطالعه در رشته دانشگاهی اش ندارد و مبدل به کسی شده که کاری را بر حسب وظیفه و اجبار انجام می دهد. به این ترتیب دوران سرگردانی اش آغاز شد. کلاس هایش را نادیده انگاشت و از خودش و درس هایش غفلت کرد، برای سرگردان بودن، گشت در اطراف بوگوتا را انتخاب می کرد، سوار تراموای شهری می شد و به جای خواندن حقوق، شعر می خواند. در همین زمان کتابی از کافکا به دستش رسید: «مسخ». با این کتاب بود که مارکز جوان آگاه شد، اجباری نیست که ادبیات از یک خط سیر مستقیم داستانی و طرحی روشن و پیرو یک موضوع همیشگی و کهن پیروی کند. مارکز درباره «مسخ» می گوید: «گمان نمی کردم کسی این اجازه را داشته باشد تا چیزهای مانند» مسخ «را بنویسد. اگر می فهمیدم می شود، من پیش از این به نوشتن خیلی قبل تر پرداخته بودم. اگر می دانستم، خیلی پیش از این شروع می کردم به نوشتن» و همچنین گفت: «برایم صدای برخاسته از کافکا همسو با نجواهای مادربزرگم بود. مادربزرگم در وقت قصه گفتن عادت داشت، ماجراجویانه ترین چیزها را با حقیقی ترین صداهای ممکن بیان می کرد» و این نخستین نکته ای بود که او از خواندن ادبیات در هوا شکار کرد.از این پس حریصانه شروع به خواندن کرد و هر چه به دستش می رسید را می بلعید و شروع به نوشتن داستان کرد. در کمال شگفتی اش دید که نخستین داستانش، «سومین استعفا»، در سال 1946 در روزنامه میانه رو بوگوتا، «ال بوگوتا» منتشر شد. (ویراستار ذوق زده و مشتاقانه او را نابغه ادبیات کلمبیا خواند. گارسیا مارکز وارد دوران خلاقیتش شد. بیش از ده داستان را برای روزنامه در سال های بعد نوشت. سرانجام در 1950 تلاش هایش برای ادامه تحصیل در رشته حقوق پایان گرفت و خود را تمام وقت، وقف نوشتن کرد،به «باراناکولیا» رفت.
پس از چند سال، به حلقه ادبی ای که «گروه باراناکیولیا» خواند می شد پیوست و تحت تاثیر آنها، شروع به خواندن آثار همینگوی، جویس، وولف، و خصوصا فالکنر کرد. او همچنین شروع به مطالعه آثار کلاسیک کرد و الهامی شگرف از خواندن «پادشاه ادیپوس» از سری داستان های سوفوکل گرفت. این دغدغه ها وقتی شکل گرفت که او به همراه مادرش به «آراکاتاکا» بازگشت تا خانه پدربزرگش را برای فروش مهیا کنند، خانه را در وضعیتی اسفناک و فرسوده یافتند، و هنوز «خانه شبح زده» خاطراتش را که در سرش غوطه می خورد او را به گذشته فرا می خواند. به راستی که همه شهر مرده و بیجان به نظر می رسد، و زمان در رگ و پی اش منجمد شده بود. او پیش از این خطوط داستانی از تجربیات گذشته اش را در ذهنش مرور می کرد، رمانی تجربی به نام «لاکاسا»
La casa نوشته بود، هر چند که احساس می کرد که هنوز آماده و تکمیل نشده است، او قسمتی از آنچه که بعد از حس کردن آن مکان به دست آورده بود را یافته بود. به محض بازگشت به «بارانکیولا»، نخستین رمانش ملهم از دیدارش از آن خانه را با نام «توفان برگ»، طبق طرحی مطابق با اسلوب «آنتیگونه» و دوباره سازی شهری خیالگونه نوشت.
کتاب با اشتیاقی پر انرژی از الهام و شهود کامل شده بود و نام «ماکوندو» را به «یوکناپاتافنای» آمریکای لاتین بخشید که نام مزرعه موزی نزدیک «اراکاتاکا» بود که عادت داشت در آنجا مانند کودکی گردش کند.(ماکوندو در زبان بانتو
Bantu معنای موز است) متاسفانه رمان در سال 1952 توسط ناشری که به او داده شده بود رد شد و گارسیا مارکز گرفتار شک به توانایی خودش شد و شلاق نقد را خود به پیکرش وارد کرد و آن را در کشو انداخت. (در 1955 هنگامی که گارسیا مارکز در اروپای شرقی بود، رمان توسط دوستانش از آن مخفیگاه نجات داده شد و به ناشر تحویل داده شد. آن زمان بود که «توفان برگ» منتشر شد) با وجود طرد شدن و تنگدستی اش، ذاتا سرخوش بود،کار ثابتی برای نوشتن در ستون های روزنامه «ال هرالدو» داشت. در بعد از ظهرها بروی داستان هایش کار می کرد و با هم سلیقه هایش در میان دود سیگار و عطر قهوه گپ می زد.
در 1953 او به ناگاه به تشویش و بیقرار ی ناگهانی دچار شد. وسایلش را جمع کرد، کارش را رها کرد و حتی دایره المعارفش را هم به دوستی فروخت. مدت کوتاهی سفر کرد، بر روی پاره ای از طرح های داستانش مشغول شد و سرانجام به طور رسمی با مرسدس اعلام نامزدی کرد. در 1954 به بوگوتا بازگشت و مسئولیت نوشتن داستان و مقالات نقد فیلم را در «ال اسپاکتادور» را پذیرفت. در آنجا او به استقبال سوسیالیسم رفت و از از توجه به صدای جاری دیکتاتور گوستاو روجاس پینیلیا اجتناب کرد، به وظیفه اش به عنوان نویسنده ای در زمان لاویولنسیا
la violencia تعمق کرد. گارسیا مارکز به ژنو،رم، لهستان و مجارستان سفر کرد و سرانجام در پاریس مستقر شد جایی که او خبر دار شد کارش را از دست داده است. بنا به دستور حکومت دیکتاتوری پینیلا، روزنامه ال اسپکتدور تعطیل شد. در محله ای لاتین، و به اعتبار و لطف زن مهمان خانه داری زندگی کرد، آنجا تحت تاثیر آثار همینگوی یازده داستان نوشت که پیش نویس کتاب «کسی به سرهنگ نامه نمی نویسد» شدند و همینطور قسمتی از «این شهر گهی» را نوشت.
کتابی که بعدها به نام «ساعت نحس» تغییر نام داد و منتشر شد. پس از پایان نگارش «کسی به سرهنگ» به لندن سفر کرد و و سرانجام به قاره خانگی اش و نه کلمبیا که ونزوئلا بازگشت و در آنجا توسط پناهجویان و آوارگان سیاسی کلمبیایی مورد استقبال و پشتیبانی قرارگرفت. می دانست که آخرین کارش در میان شهر راز گونه «ماکوندو» خواهد گذشت. اما هنوز برای یافتن لحن و صدایی که بتواند داستانش را با آن بگوید در تکاپو بود، و هنوز در حال کشف صدای واقعی و شخصی اش بود. در ونزوئلا با دوستان قدیمی اش پلینیو آپولیو مندوزا کسی که بعدها ویراستار هفته نامه ونزوئلایی «الیت» شد همکار و همنشین شد. درسال 1957 برای آنکه پاسخ دغدغه اش: «درد کلمبیا از چیست ؟» را بیابد،سرتاسر اروپای بلوک شرق را سفر کرد، مقالاتش را در این رابطه به چند ناشر آمریکا ی جنوبی داد و دیدند که چگونه با افسردگی مقایسه کرده وضعیت جامعه را با وضعیت آرمانی کمونیسم مقایسه کرده است.
گارسیا مارکز در 1958 مخاطره ای کرد و به کلمبیا بازگشت. در فضایی کم سر وصدا به کشورش خزید و با مرسدس باچا ازدواج کرد، کسی که این چهارده سال را در بارانکویلا در انتظارش نشسته بود. او و تازه عروسش در خفا و خاموشی به کاراکاس بازگشتند که در آنجا مشکلات را با هم تقسیم کنند. پس از چاپ نمایشنامه هایی در روزنامه «مومنتو» توسط گارسیا مارکز که خیانت و پیمان شکنی آمریکا و ستم پیشگی هایش علیه ونزوئلا را هدف قرا داده بود،دولت روزنامه «مومنتو» را تحت فشار سیاسی قرار داد. روزنامه سرانجام تسلیم فشارهای سیاسی شد و در جریان سفر نیکسون در ماه می عذرخواهی ای را از دولت آمریکا به چاپ رساند. گارسیا مارکزاز نامه سفارشی کاپیتولاسیونی دولت به خشم آمده و بلافاصله استعفا داد. چیزی نگذشت که گارسیا مارکز پس از رها کردن شغلش در «مومنتو»، به اتفاق همسرش به هاوانا رفت و تحت حمایت انقلاب کاسترو قرار گرفت. او متاثر از انقلاب با تصدی شاخه بوگوتا آژانش خبرگزاریی کاسترو «پرنسا لاتین» به انقلاب کمک کرد و بدین شکل بود که رفاقتش با کاسترو که تا به امروز برقرار است، آغاز شد. در 1959 نخستین پسرش رودریگو به دنیا آمد و این خانواده به شهر نیوریوک مسافرت کرد و در آنجا ناظر شاخه آمریکای لاتین خبرگزاریپرنس لاتین شد، اما چیزی نگذشت که به خاطر تهدیدات آمریکایی ها به قتل او، گارسیا مارکز از این شغلش هم استعفا داد. بعد از یکسال پس از شکاف ایدئولوژیکی که در حزب کمونیستی کوبا روی داد، جدایی اش از آن حزب آغاز شد. او با خانواده اش به جنوب «مکزیکو سیتی» سفر کرد و به زیارتگاه فالکنریان رفت تا به این شکل ورودش را در 1971 به آمریکا تکذیب کند. در مکزیکوسیتی علاوه بر آنکه برای فیلم ها زیرنویس می نوشت متن نمایشنامه های رادیویی را هم به نگارش درمی آورد و در طی این مدت بود که پاره ای از رمان های افسانه وارش را منتشر ساخت.
اثر «کسی به سرهنگ نامه نمی نویسد» در 1961 و سپس «مراسم دفن مادربزرگ» را هم در 1962، سالی که دومین پسرش گونزالو به دنیا آمد، منتشر ساخت. سرانجام دوستانش او را متقاعد کردند که به جلسات نقد و مباحثه ادبیات در بوگوتا شرکت کند، او در
Este pueblo de mierda تجدید نظر کرد، و عنوان «شهر گهی» را به «ساعت نحس» تغییر داد. حامیان و بانیان جایزه ای ادبی، در سال 1962، در اوج دوران افسردگی بی پایانش، کتاب را به مادرید فرستادند تا در آنجا انتشار یابد: انتشار مسخره و خنده آور بود. ناشر اسپانیایی، کتاب را از همه اصطلاحات عامیانه آمریکای لاتین و جملات اعتراض آمیزش پاکسازی وتهی کرد، گفتگوها و سخنان شخصیت ها هم مختصر و کوتاه شده و به زبان و لهجه اسپانیایی در آمده بود. تصفیه کتاب خارج از حد و مرزهای پذیرفتنی و قابل تصور بود. گارسیا مارکز دل شکسته و غمگین مجبور شد تا از پذیرش کتاب با آن وضعیت امتناع کند. تقریبا نیم دهه طول کشید تا کتا ب به حال اولش برگردانده شده و انتشار یافت. چند سال بعدی، سراسر از ناامیدی های فراوان برای او بود، چیزی تولید نکرد جز متن فیلمی که طرحش توسط کارلوس فوئنتس نوشته شده بود. دوستانش تلاش می کردند اورا از راه های مختلف دلخوش و شاد سازند. اما با این وجود او احساس واماندگی و ورشکستگی می کرد. هیچکدام از آثارش بیشتر از 700 نسخه فروش نرفته بودند. هیچ حق التالیف و پولی از آنها به دست نیاورده بود. و هنوز داستان «ماکوندو» از فراچنگ او طفره می رفت.
در ژانویه 1865 او و خانواده اش برای گذران تعطیلات به آکاپولکو مسافرت کردند. مارکز لحن و صدایش را باز یافت. برای نخستین بار در بیست سال اخیر، آذرخشی به طور واضح حجم و آوای «ماکوندو» را روشن ساخت و درخشاند. او بعدها نوشت: «سرانجام شهودی را که با آن بتوانم کتاب را بنویسم به دست آوردم، به کاملترین شکل ممکنش. در آنجا بود که من نخستین فصل را کلمه به کلمه با صدای بلند برای تایپست دیکته کردم.» بعد، راجع به آن شهود نوشت: لحن و صدایی که من سرانجام در «صد سال تنهایی» به کار گرفتم بر پایه روشی بود که مادربزرگم در گفتن قصه هایش به کار می گرفت. او چیزهای کاملا خیال گونه را جوری بیان می کرد که واقعگرایانه ترین شکل ممکن را داشتند... جلوه آنچه را که می گفت در سیمایش مشهود بود. او وقتی که قصه هایش را می گفت طرز گفتارش را تغییر نمی داد و با این کارش همه را مجذوب می کرد. آنجا بود که من کشف کردم چه باید بکنم تا خیال را باور پذیر سازم. به همان لحنی که مادربرزگم قصه ها را برایم بازگفته بود آنها را نوشتم. او ماشین را به طرف خانه چرخاند و به سمت خانه شتافت.
وقتی رسیدند، مسئولیت خانواده را به مرسدس سپرد و دست از همه چیز شست و در اتاقش مشغول نوشتن شد و نوشت آنچه را که انجام داده بود و دیده بود و اندیشیده بود. برای مدت هیجده ماه،هر روز را نوشت.روزانه با مصرف شش پاکت سیگار داشت از پا در می آمد. برای تامین خانواده ماشین فروخته شد، تقریبا همه اسباب خانه را به گرو گذاشته بود چاره ای نبود، تنها به این شکل مرسدس می توانست خانواده را خوراکی دهد و رول کاغذ و سیگار مارکز را تامین کند. دوستانش دیگر اتاق دود گرفته اش را «غار مافیا» می نامیدند. پس از مدتی، کمک های جامعه به یاری اش شتافت، چرا که با خبر شده بودند که چه چیزهای چشمگیر و قابل توجهی در حال خلق شدن است. نسیه ها تمدید و قرض ها بخشیده شد. پس از یکسال کار، گارسیا مارکز نخستین سه فصل را برای کارلوس فوئنتس فرستاد، کسی که آشکارا اعلام کرد: «من تنها هشتاد صفحه را خواندم اما استادی را در آن یافتم» رمان به پایانش نزدیک بود، هنوز اسمی نداشت، موفقیتش قابل پیش بینی بود و زمزمه موفقیت در هوا دوران داشت و می چرخید. هنگامی که کار به سرانجام رسید، خودش، همسرش، و دوستانش را در رمان جای داد و سپس نامی در صفحه آخر نمایان شد: «صد سال تنهایی».
سرانجام از غار پا به بیرون گذاشت، هزار و سیصد صفحه را در دستانش محکم گرفته بود، تحلیل رفته و تقریبا مسموم از نیکوتین، با بیش از ده هزار دلار بدهی، اما هنوز دلخوش و سر زنده بود. مجبور شد اسباب بیشتری از خانه را گرو بگذارد تا بتواند رمان را برای ناشری در بوینوس آیرس بفرستد. «صد سال تنهایی» در ژوئن 1967 منتشر شد و در عرض یک هفته همه 8000 نسخه اش به فروش رسید. از آن نقطه بود که موفقیت های او بیمه و تضمین شد. رمان هر هفته زیر یک چاپ جدید می رفت و در عرض سه سال، نیم میلیون نسخه از کتاب به فروش رسید و به بیست و چهار زبان ترجمه شد و چهار جایزه بین المللی را نصیب خود کرد. موفقیت ها سرانجام سر و کله شان پیدا می شد. وقتی که جهان نامش را می شنید و می شناخت گابریل گارسیا مارکز 39 ساله بود. به ناگاه شهرت احاطه اش کرد. نامه های طرفداران،جایزه ها، مصاحبه ها، برنامه هایی با حضور او _ پیدا بود که زندگی اش در حال دگرگون شدن است. در 1969 رمان، جایزه «چیاچیانو» در ایتالیا را برد و همان سال به عنوان بهترین رمان خارجی در فرانسه شناخته شد. و در 1970 در انگلستان منتشر شد و همان سال هم جزو دوازده انتخاب اول سال خوانندگان در آمریکا شد. دو سال گذشت. جوایز «رومیلو گالئگوس» و «نیوتادت» را هم برده بود و در 1971 هم نویسنده پروئی، ماریو بارگوس یوسا در باره زندگی و آثارش کتابی را منتشر ساخته بود. در برابر همه این هیاهوها، گارسیا مارکز به سادگی به نوشتن بازگشت.
تصمیمش بر این بود که در باره دیکتاتوری بنویسد، باخانواده اش به بارسلونای اسپانیا رفت تا آن اسپانیای زیر چکمه فراسیسکو فرانکو را تجربه کند. در آنجا روی رمانش رنج برد و زحمت کشید. ترکیبی از «هیولا»، «دیکتاتوری کارایبی با دستان نرم استالینی و شهوتی حیوانگونه» و «حاکم جرار اسطوره ای آمریکا ی لاتین» خلق کرد. در خلال این سال ها، او
Innocent Erیndira and Other Stories را در سال 1972 منتشر کرد. و در 1973 مجموعه ای از آثار روزنامه نگاری اش در پانزده سال قبل را به نام «زمانه ای که من شاد بودم و بی خبر» منتشر ساخت. «پاییز پدر سالار» در سال1975 منتشر شد و از دو منظر موضوع و لحن حرکت و روند موثر و قویی از نقطه «صد سال تنهایی» بود.کتابی پر شکنج و پر خم و پیچ، به همراه جملاتی دالان وار و تودر تو، که در ابتدا برای منتقدین و کسانی که منتظر یک «ماکوندو» دیگر بودند، دست یازیدن به هسته آن ناامیدانه به نظر می رسید. توقعات و انتظارها در طول سالیان از او تغییر کرده بود. به هرحال، بسیاری انتشار این رمان را تغییر مکانی به شاهکاری کوچکتر توصیف کردند.
گارسیا مارکز تصمیم گرفته بود که فراتر از زمان دیکتاتوری، دیکتاتور پینوشه بر شیلی ننویسد، تصمیمی که بعدا آن را لغو کرد و علاوه بر آنکه زندگی در یک حکومت دیکتاتوری را ترسیم کرد، ذهن حاکم ستمگری که آنها را در گودال رنج رها کرده بود را به خواننده ارایه کرد. حالا نویسنده معروف، به قدرت روزافزون سیاسی اش آگاهتر شده بود و تاثیر رو به افزایش و امنیت مالی اش او را قادر ساخته بود تا دغدغه هایش را در فعالیت های سیاسی دنبال کند. در بازگشت به «مکزیکو سیتی»، خانه جدیدی خرید تا از آنجا مبازه شخص اش را برای تاثیر بر جهان پیرامونش ساماندهی کند. در پایان اندک سالی، فعالیت هایش را پایه گذاری کرد و پیوسته مقداری از پولش را در جنبش ها و فعالیت های سیاسی و اجتماعی صرف می کرد. از طریق نوشته ها و بخشش هایش، گروه های چپ در «کلمبیا»، «ونزوئلا»، «نیکاراگوئه»، «آرژانتین» و «انگولا» را حمایت و پشتیبانی می کرد.
او از
HABEAS حمایت و پشتیبانی کرد، سازمانی که تمام فعالیت هایش را برای اصلاح سواستفاده قدرت در آمریکا ی لاتین و آزادی زندانیان سیاسی وقف کرده بود. او روابط دوستانه اش را با بعضی رهبران همانند عمر توریجوس در پاناما قطع کرد، مناسبات و روابطش را با فیدل کاسترو رهبر کوبا ادامه داد. نیازی به گفتن نیست که، این فعالیت ها او را نزد سیاستمداران آمریکا یا کلمبیا عزیز و تکریم نکرد، همه دیدارهایش از آمریکا با ویزاهای کوتاه بود که توسط وزارت امور خارجه آمریکا تایید شده بود. (این سفرها سرانجام توسط بیل کلینتون رفع محدودیت شد) در 1977 او Operacin Carlota و همچنین مجموعه ای از مقالاتی از نقش کوبا در آفریقا را منتشر ساخت. به طعنه، اگر چه ادعا می کند که با کاسترو دوستان بسیار خوبی هستند _ کاسترو حتا به ویراستاری کردن کتاب «وقایع مرگ یک پیشگوی مارکز» کمک کرد _ او هفتاد نوشته را در کتابی «بسیار رک، بسیار ناملایم» درباره قصور انقلاب کوبا و زندگی تحت رژیم فیدل کاسترو نوشته است.
این کتاب هنوز منتشر نشده است، گارسیا مارکز مدعی است که تا وقتی که روابط بین آمریکا و کوبا به هنجار و عادی نشده آن را منتشر نخواهد ساخت. در 1981 که مدال ویژه لژیون فرانسه را به دست آورد، برای اینکه کاسترو را در سختی دیده بود به دیدارش شتافت و هنگامی که به کلمبیا بازگشت دولت محافظه کار «بوگوتا» او را به سرمایه گذاری و پول درآوردن در
M-19، یک گروه لیبرال از پارتیزان ها متهم کرد. مارکز برای آسایش خانواده اش از کلمبیا بیرون آمد و از مکزیک تقاضای پناهندگی سیاسی کرد. کلمبیا خیلی زود از خشم و برآشفته شدن از آن فرزند نام آورش پشیمان شد: در سال1982 او جایزه نوبل ادبیات را برنده شد. کلمبیا همزمان با انتخاب رئیس جمهور جدید، دستپاچه و شرمسار، او را به بازگشت دعوت کرد، و رئیس جمهور بتانکور نیز شخصا او را در استکهلم ملاقات کرد. در 1982، «بوی خوش گواوا»، کتابی در گفتگو با همقطار دیرینش «پلینیو اپولیو مندوزا» و همینطور در همان سال او «ویوا ساندینو»، نمایشنامه رادیویی تلویزیونی در باره «سندریست ها» و انقلاب «نیکاراگوئه» را نوشت. در داستان بعدی که منتشر کرد دیگر سیاست از اندیشه اش فاصله گرفته بود و با نوشتن رمانی عشقی تغییر مسیر داد و به گذشته غنی از شهود و مصالح اساسی داستان هایش بازگشت.
در سال 1986 پرده از «عشق سال های وبا» برداشته شده و کتاب به خوانندگان جهان، که مشتاقانه منتظرش بودند، عرضه شد و به صورت اعجاب آور و غریبی مورد استقبال قرار گرفت. تردیدی نیست که گابریل گارسیا مارکز دیگر مبدل به چهره جهانی شده بود که جاذبه دیرپا و مانایش همه گیر شده بود. در حال حاضر نیز او از مشهورترین نویسندگان جهان است و درون زندگی ای آکنده از نوشتن غوطه می خورد تدریس می کند و با اقامت در مکزیکو سیتی، کارتاگنا، کیورناواسا، پاریس، بارانکبولیا فعالیت های سیاسی اش و فرهنگی اش را پی می گیرد. او دهه 1990 را با انتشار رمان «ژنرال د رهزارتوی خود» به پایان رساند و دو سال بعد هم «زائر غریب» متولد شد. در 1994 او داستان های اخیرش را در کتاب «عشق و شیاطین دیگر» منتشر کرد. این سیر در 1996 با انتشار «گزارش یک آدم ربایی» ادامه یافت. کتاب اخیر اثر روزنامه نگارانه ای بود که دارای جزییات شگرفی از تجارت بی رحمانه مواد مخدر در کلمبیا ست. این بازگشت به فعالیت های روزنامه نگاری در 1999 با خرید پر کش و قوس امتیاز مجله «کامبیو» مستحکم شد. مجله وسیله ای واقعی و کاملی برای گارسیا مارکز شد تا او به اصل خویش بازگردد. امروز «کامبیو» جلودار سیر پیشرفت مطبوعات کلمبیاست.
در 1999بیماری سرطان لنفاوی گارسیا مارکز تشخیص داده شد و تا به امروز او تحت رژیم درمانی و غذایی خاصی قرار دارد. اغلب در میان «مکزیکو سیتی» و کلینکی در «لس آنجلس» جایی که پسرش فیلماکر روریگو گارسیا زندگی می کند، در رفت و آمد است. برخی از آثار وی که در ایران ترجمه شده است،عبارتند از: پاییز پدرسالار، کسی دیگر به سرهنگ نامه نمی نویسد، توفان خزان، ملوانی رسته از امواج، شاخه و برگ، ساعت شوم، صد سال تنهایی، اندریرا و مادربزرگ سنگدلش، یک غرین، وقایع نگاری جنایت از پیش اعلام شده، بوی درخت گویا، توفین ماما گرانده، تدفین مادربزرگ، ساعت نحس، سرگذشت یک غریق، بازگشت پنهانی به شیلی، بوی درخت گویاو، ژنرال در هزارتوی خود، به سوی مرگ، اخبار آدم ربایی، شرح یک آدم ربایی، زائران غریب، پرندگان مرده، عشق سال های وبا، گزارش یک مرگ و ساعت شوم.

 

نقد عناصر داستان

$
0
0

 

منبع : سابت ادبیات

 

تمام انرژی و عصاره‌ی روحتان را در یک داستان می‌ریزید. شب‌ها و روزها بر سر یک صفحه وقت می‌گذارید و کار می‌کنید تا دست آخر داستان نوشته می‌شود. در مرحله‌ی بعد داستانتان را به کسی می‌دهد تا بخواند، شاید آن شخص، خودش نویسنده باشد و شاید هم یک دوست. خلاصه خیلی وقت گذاشته‌اید تا داستانی بنویسید که پرفروش باشد یا دیگران از آن استقبال کنند. حتماً می‌دانید که اگر به صورت حرفه‌ای دنبال نوشتن هستید، دانش چگونه خوب نوشتن لازم است ولی کافی نیست. دانش دیگری را هم باید بدانید. درست است. دانش نقد کردن حرفه‌ای یک داستان در زیر، سیاهه‌ای از نکات و سؤال‌هایی که یک نقد خوب را شکل می‌دهند آورده شده و البته روش‌های فراوانی برای نقد یک داستان هست. می‌توانید بعد از نوشتن داستانتان چند روزی آن را کنار بگذارید و بعد مطالب زیر را بخوانید. بعد ببینید آیا این نکات در داستانتان رعایت شده است.

 

* * *

 

فرآیند نقد

 

در این بخش از نقد داستان سعی کنید موارد زیر را اجرا کنید. به یاد داشته باشید که نگاه شما در چند موردی که در زیر آمده هنوز آن نگاه یکسر تکنیکی به داستان نیست.

 

الف ـ به هیچ وجه مبادرت به خواندن سایر نقدهایی که راجع به این داستان نوشته شده است نکنید. می‌توانید خواندن آنها را به بعد موکول کنید.

 

ب ـ ‌به‌عنوان یک خواننده، برداشت و احساس خود را از داستان، بنویسید. برای مثال می‌توانید روی این موضوع دقت کنید که آیا داستان از همان پاراگراف‌های اول توانسته شما را به خود جذب کند؟

 

ج ـ ضعف‌های داستان را پیدا کنید. به یاد داشته باشید که نوشتن یک نقد دو هدف را دنبال می‌کند: یکی، مشخص کردن نقاط ضعف آن و دیگر، ارائه‌ی پیشنهادهای سازنده برای نویسنده تا داستان خود را تقویت کند.

 

د ـ اگر داستان نقطه‌ی قوتی دارد آن را مشخص کنید.

 

هـ ـ هرگز طی نقد داستان به نقد شخصیت نویسنده نپردازید. تمرکز شما فقط و فقط باید روی نوشته و متن باشد. بنابراین زندگی و شخصیت نویسنده هیچ ارتباطی به نقد اثر ندارد.

 

نقد عناصر داستان

 

یک داستان معمولاً در بردارنده‌ی عناصری است که به شکل قاعده درآمده‌اند. البته یک داستان خوب الزاماً نیازی به تبعیت بی‌چون و چرا از این قواعد ندارد و می‌تواند از این قواعد تخطی کند و حتی ژانر خود را هم زیر پا بگذارد. با این حال، در مبحث روایت‌شناسی، روایت باید دارای ویژگی‌هایی باشد تا در فرایند شناخت و نقد آن به مشکلی بر نخوریم. در زیر به شکل ساده و گذرا این عناصر بررسی می‌شود؛ با این توضیح که دو کتاب ارزشمند «دستور زبان داستان» از احمد اخوت و عناصر داستان از رابرت اسکولز (ترجمه‌ی فرزانه طاهری) جزء منابع خوب حیطه‌ی روایت‌شناسی و شناخت عناصر داستان‌اند که می‌توانید به آنها مراجعه کنید.

 

الف ـ شروع داستان (OPENING)

 

آیا اولین جملات و پاراگراف‌های داستان توجه شما را به خود جلب کرده‌اند؟ هرقدر که نویسنده در داستان خود شروع بهتری داشته باشد، بیشتر می‌تواند خواننده را جذب کند. حتی ما وقتی در کتابفروشی هستیم و کتاب داستانی را می‌بینیم که با نویسنده‌ی آن آشنایی نداریم، یکی از معیارها برای خرید آن می‌تواند توجه به دقت به نحوه‌ی شروع آن باشد. ادوارد سعید گفته: «بدون داشتن ذره‌ای از احساس آغاز، هیچ اثری را نمی‌توان شروع کرد؛ همان‌طور که بدون این احساس پایانی هم در کار نخواهد بود». رابرت اسکولز در کتاب عناصر داستان معتقد است که در شروع داستان باید شخصیت‌های کلیدی معرفی و مناسبت‌های اولیه‌ی آنها مشخص شود، زمینه برای کنش اصلی آماده شده و چنانچه داستان نیاز داشته باشد، چیزی درباره‌ی گذشته‌ی آن عنوان کند. باید در شروع داستان اولین نشانه‌های بحران داستان به خواننده نشان داده شود؛ بحرانی که بعداً کنش اصلی داستان را به همراه دارد. به هرحال شروع داستان خیلی مهم است و یک منتقد هم حتماً باید به شروع داستان توجه اساسی داشته باشد.

 

ب ـ کشمکش (CONFLICT)

 

منظور از کشمکش، درگیری ذهنی یا اخلاقی شخصیت داستان است که از امیال یا آرزوهای برآورده نشده یا مغایر ناشی می‌شود. در داستان باید دید آیا کشمکش عاطفی شخصیت اصلی و نیز کشمکش بین شخصیت‌های دیگر وجود دارد؟ و نویسنده تا چه حد توانسته کشمکش بین شخصیت‌ها و کشمکش شخصی قهرمان داستان را نشان دهد.

 

طرح (PLOT)

 

مبحث طرح یکی از مباحث پیچیده و اساسی در داستان است. اما این‌جا به‌طور گذرا می‌گوییم منظور از طرح، نقشه،‌نظم، الگو و شمائی از حوادث است. به بیان بهتر، حوادث و شخصیت‌ها طوری در داستان شکل می‌یابند که کنجکاوی و تعلیق خواننده را به دنبال می‌آورند. خواننده حوادث داستان را پی می‌گیرد و می‌خواهد علت وقوع آنها را بداند. شاید لازم باشد بگویم که طبق تعریف ای.ام.فورستر بین داستان و طرح، فرق است. داستان نقل رشته‌ای از حوادث است که بر طبق روالی زمانی ترتیب پیدا کرده‌اند. اما طرح، نقل حوادث است با تکیه بر موجبیت و روابط علی و معلولی. در این قسمت از نقد باید نکاتی را که مرتبط با طرح است در نظر بگیریم: آیا طرح اصلی واضح و قابل باور است؟ آیا شخصیت اصلی مسأله‌ی تعریف شده‌ای برای حل کردن دارد؟ آیا خواننده می‌تواند زمان و مکان داستان را به آسانی تشخیص دهد؟ و...

 

فضاسازی داستان (SETTING)

 

در این قسمت باید دید آیا توصیف کاملی از پس زمینه‌ی داستان ارائه شده است! آیا نویسنده اسم‌های خوبی برای آدم‌ها، مکان‌ها و اشیا به کار برده است؟ آیا بین زمان و نظم حوادث در داستان هماهنگی است؟

 

شخصیت‌پردازی (CHARACTERIZATION)

 

شخصیت در تعریفی ساده، انسانی است که با خواست نویسنده پا به صحنه‌ی داستان می‌گذارد و کنش‌های مورد نظر نویسنده را انجام می‌دهد و سرانجام از صحنه‌ی داستان بیرون می‌رود. البته در نگاهی دیگر، شخصیت موجودی پویا است که در کنش‌های داستانی ظاهر می‌شود و اگرچه از طرح کلی داستان پیروی می‌کند ولی گاهی خود ابتکار عمل به دست گرفته و همه‌چیز را رهبری می‌کند. در نقد داستان باید دید آیا شخصیت خوب پردازش شده است؟ آیا تصویر استادانه‌ای از فرهنگ، خصوصیات، دوره‌ی تاریخی و موقعیت مکانی شخصیت اصلی ارائه شده است؟ آیا حس تناقض و کشمکش درونی شخصیت به خوبی نشان داده شده است؟

 

دیالوگ (DIALOGUE)

 

در این قسمت باید دید آیا کلماتی که از دهان شخصیت‌ها بیرون آمده تناسبی با خلق و خوی آنها دارد؟ آیا خواننده قادر است از خلال دیالوگ بین شخصیت‌ها به فضاسازی‌ها و توصیف‌های نویسنده پی ببرد؟ اگر چنین باشد می‌توان داستان را دارای نقطه‌ی قوت دانست.

 

زاویه دید (POINT OF VIEW)

 

زاویه دید منظری است که نویسنده ـ راوی و یا شخصیت‌ها از طریق آن به داستان و حوادث آن می‌نگرند. این منظر، به‌طور عمده دو ساحت دارد: ساحت چشم و ساحت فکر. ساحت چشم نگاه یا نظر (PERSPECTIVE) را به بار می‌آورد و ساحت فکر، ایدئولوژی و وجهه‌ی نظر را. در داستان باید دید زاویه‌ی دید اول شخص است یا سوم شخص و یا دانای کل. در عین حال تغییر زاویه دید در داستان به چه شکلی است؟ آیا این کار به شکلی استادانه انجام می‌شود؟ و اصولاً آیا در داستان ما شاهد تعدّد زاویه دیدها هستیم یا یک زاویه دید واحد بر داستان حاکم است؟

 

مواردی که در بالا مطرح شد جزء عناصر اصلی داستان محسوب می‌شوند که دانستن آنها اگرچه برای داستان‌نویسی و ناقد لازم است، اما کافی نیست. یک اثر داستانی خلاقانه، ظرفیت‌های خاص خود را دارد؛ لذا مطابقت دقیق و موبه‌موی آن با عناصر فوق، نقطه‌ی قوت و برجستگی آن محسوب نمی‌شود. با این حال چنانچه اثری بتواند پابه‌پای این قواعد، تفاوت‌ها و برجستگی‌های خاص خود را هم داشته باشد، آن وقت ما می‌توانیم آن را داستانی قوی و ارزشمند بدانیم و مطمئن باشیم که ارزش بیشتر از یک بار خواندن را دارد.


عناصر داستان

$
0
0

·      داستان

·       رمان و انواع آن

تجربه

جدال

حادثه

داستان

راوی داستان یا زاویه دید

هسته ی داستان

شخصیت یا قهرمان

زمینه

فضا و جو

لحن

الگو

عناصر که مجموعاً پیکره ی داستانی را به وجود می آورند، عبارتند از :

 

1-    تجربه(1)

اعمالی که در داستان مطرح است تجربیات است. یعنی این تجربیات و آزمون های گوناگون است که حادثه را به وجود می آورد و ایجاد جدال می کند.

 

2-    جدال(2)جدال مطرح در داستان یا جدال دو انسان با یکدیگر است مثل جدال داش آکل با کاکا رستم یا جدال انسان با طبیعت، خدا یا سرنوشت و از این قبیل است. مثلاً جدالی که در «پیرمرد و دریا» اثر ارنست همینگوی دیده می شود و یا جدال انسان با خود، که نمونه آن را در «هملت» و «بوف کور» می توان مشاهده کرد.

 

حادثه (3) 3-    

جدال منجر به حادثه می شود. برای این که بتوان به چرایی و انگیزه ی حادثه ها جواب داد باید به جدال ها برگشت، زیرا در یک داستان سطح بالا، هیچ حادثه ی تصادفی و اتفاقی نیست بلکه مسبوق و مبتنی بر جدالی است. گاهی یک حادثه می تواند تمامی یک داستان را تشکیل دهد.

 

داستان (4) 4-    

روایت مرتب و منظم حوادث است ، بیان تسلسل و توالی حوادث و اتفاقاتی است که در داستان رخ می دهد. بعد از فلان حادثه، دیگر چه اتفاقی افتاده است؟ بعد چه شد؟ و بدین ترتیب داستان کنجکاوی خواننده را برای تعقیب حوادث تحریک می کند. می توان گفت روایت منظم و مرتب حوادث باعث جاذبه و کشش داستان است.

 

راوی داستان یا زاویه دید (5) 5-    

هر داستان به طریقی روایت می شود و حتی ممکن است در یک داستان واحد، از انحاء مختلف روایت استفاده شود. معمول ترین شیوه روایت استفاده از اول شخص (من) و سوم شخص (او) است. در روایت اول شخص، خود نویسنده یکی از افراد داستان است و گاهی خود قهرمان اصلی است. اما در روایت سوم شخص، نویسنده بیرون از داستان قرار دارد و اَعمال قهرمانان را گزارش می دهد. در روش روایی سوم شخص، راوی ممکن است علـّام و دانای کل(6) باشد، یعنی از همه ی ماجراها و حوادث و افکار و خیالات قهرمانان اطلاع داشته باشد. یکی از انواع این گونه راوی، راوی فضول(7) است که نه تنها در همه صحنه های داستان آزادانه رفت و آمد دارد و بر اعمال و افکار قهرمانان ناظر است بلکه افکار و احساسات و اعمال آنان را محک می زند و ارزش گذاری می کند. بسیاری از داستان های معروف به این شیوه نوشته شده اند، از قبیل «جنگ و صلح» تولستوی و برخی از آثار داستایوسکی و چارلز دیکنز.

راوی علام یا دانای کل ممکن است از روش غیر شخصی (8) یا غیر فضولی(9) استفاده کند. بدین معنی که فقط اعمال و حوادث را به خواننده گزارش دهد اما عقاید و تفسیرها و قضاوت های خود را مطرح نکند، در اکثر کارهای ارنست همینگوی (مثلاً داستان یک جای تر و تمیز) با این شیوه مواجه ایم. نوع دیگر روایت به شیوه سوم شخص، زاویه  دید محدود (10) است. بدین معنی که نویسنده داستان را با ضمیر شوم شخص روایت می کند، اما گزارش و نمای خود را به افکار و احساس و ماجراهای یک قهرمان یا حداکثر چند قهرمان محدود می کند و به ابعاد مختلف همه ی شخصیت ها، کاری ندارد. به چنین قهرمانی که نویسنده در مورد آنان تجربه و اطلاع کافی دارد نقطه کانون(11) یا آینه(12) یا مرکز آگاهی و اطلاع (13) می گویند. در برخی از داستان های هنری جیمز، این شیوه دیده می شود. به راوی از دیدگاه های دیگری هم می توان نگریست: راوی خود آگاه و راوی جایز الخطا. راوی خودآگاه(14) نویسنده ای است که از کیفیت خلق اثر هنری خود دقیقاً آگاه است و با اطمینان تمام و نقشه ی قبلی، خواننده را در مسایل مختلف رمان خود، با خویش سهیم می سازد. اما راوی غیر موثق و غیر قابل اعتماد یا جایزالخطا Fallible Narrator یاUnreliable Narrator نویسنده ای است که تفاسیر و قضاوت های او از مطالب، با اعتقادات مرسوم و متعارف منطبق نیست و خواننده در صحت و قبول گزارش ها و تحلیل های او مشکوک و مردد است .

 

6-    هسته ی داستان(15)

و آن بیان ترتیب و توالی حوادث برجسته و رابط علت و معلولی است. بدیهی است که منطق هر داستانی مبتنی بر همین ترتیب منظم علت و معلولی حوادث و وقایع است. پلات، ساختمان فکری و ذهنی و درونی داستان است و خواننده ی هوشمند با توجه به پلات است که ناظر توالی منطقی حوادث و نتایج علت و معلول مترتب به آنها خواهد بود. چون پلات مهم ترین و ظریف ترین عنصر داستان ساز است در صفحات آتی، جداگانه به شرح آن خواهیم پرداخت.

 

(16)  7- شخصیت یا قهرمان

قهرمانان و شخصیت های داستان کسانی هستند که با اعمال یا گفتار خود داستان را به وجود می آورند. به آن چه می کنند آکسیون و به آن چه می گویند دیالوگ یا گفتار گفته می شود . به زمینه و عواملی که باعث گفتار یا اعمال قهرمانان(17)داستان می شود انگیزه(18) می گویند. بدین ترتیب آکسیون یا عمل و کنش، مجموعه اعمال و رفتار و به اصطلاح کارهایی است که از قهرمان در داستان سر می زند و دیالوگ مجموعه گفتارهای شخصیت های داستان است و بدیهی است که در یک داستان حساب شده هر فعل یا حرفی باید علت و انگیزه مناسب و خاصی داشته باشد.

قهرمانان ممکن است از آغاز تا پایان داستان ثابت بماند و از نظر فکری و روحی تغییری نکند و نیز ممکن است بر اثر عوامل گوناگون مثلا یک بحران شدید و آنی، به تدریج یا ناگهانی تغییر و تحول یابد. به قهرمان نوع اول شخصیت ثابت وبه قهرمان نوع دوم شخصیت متغیر گویند. این اصطلاحات از ای. ام. فورستر صاحب کتاب معروف «جنبه های رمان» است. فورستر در این کتاب شخصیت های داستان را به دو نوع تقسیم کرده است: اول شخصیت ثابت یا ساده (19)که می توان همه وجود او را در یک جمله وصف کرد و به خواننده شناساند. او یک نوع طرز تفکر یا ایده و کیفیت روانی بیشتر ندارد. پیچیده نیست و با جزییات سروکار ندارد. دوم شخصیت متغیر(20) که از نظر خلقیات و انگیزه های رفتاری، وجودی پیچیده است. با جزئیات مسایل پیرامون خود سروکار دارد و مثل یک شخصیت واقعی در زندگی واقعی است .

با توجه به این سخنان، می توان در تقسیم دیگری گفت که شخصیت اثر یا تیپ است و یا فرد . فرد خصوصیات مخصوص به خود دارد. خلقیات او همگانی نیست. باید با دقت او را شناخت و با حال و روزگار و افکار و اوهام او آشنا شد، مثل قهرمان بوف کور که شاید در دنیای واقعی هم مصداقی نداشته باشد.

اما تیپ، نماینده ی قشر و صنفی از مردم و جامعه است. یعنی طبقه و گروهی از مردم همان خلقیات و رفتار را دارند. وقتی او را شناختیم مثل این که هزاران نفر را شناختیم، مثل قهرمان داستان حاجی آقا نوشته صادق هدایت. در مدیر مدرسه آل احمد، مدیر مدرسه نماینده یک تیپ است، اما معلم یک فرد است.

نویسنده در شخصیت پردازی(21) دو راه دارد : نمایش یا نشان دادن(22) یا روایت و بیان کردن (23). در روش نشان دادن که گاهی به آن روش نمایشی (متد دراماتیک) می گویند، شخصیت صحبت می کند، عمل می کند و خواننده می تواند خود، انگیزه ها و اوضاع و احوالی را که پشت اعمال و گفتار اوست استنباط نماید. اما در شیوه روایت و بیان کردن، نویسنده خودش با اقتدار و آزادی دست به توصیفات و ارزش گذاری می زند و آن چه را که خود می خواهد در اختیار خواننده قرار می دهد.

امروزه بیشتر روش نمایش را توصیه می کنند و روش روایت یا بیان کردن را فقط وقتی قبول دارند که داستان، جنبه هنری بسیار والایی داشته باشد. زیرا اعتقاد بر این است که نویسنده باید حتی المقدور حضور خود را در داستان حذف و محو و به هر حال گم رنگ کند، تا اول بتواند عینی و غیر شخصی بنویسد و ثانیاً خواننده را با خود در آفرینش داستان سهیم سازد.

 

(24)8- زمینه

زمینه اثر به تصویر کشیدن اوضاع و احوالی است که باعث آشنایی خواننده با شخصیت های داستانی می شود و خواننده نسبت به قهرمانان، شناخت و آگاهی کسب می کند. زمینه را توصیف نویسنده به وجود می آورد. زمینه ی زندگی شرقی با غربی فرق دارد یا زمینه زندگی قرن پنجم با قرن بیستم فرق می کند. زمینه ی زندگی در شمال و جنوب ایران با هم متفاوت است. و اینها باید در داستان رعایت شود. نویسندگان بی دقت، معمولاً در ساختن زمینه، مرتکب اشتباه می شوند. نویسنده برای ارائه یک زمینه ی خوب و مناسب در داستان، باید اطلاعات تاریخی و جغرافیایی و جامعه شناختی دقیق و عمیقی داشته باشد. می توان گفت که زمینه، زمان تاریخی و مکانی جغرافیایی است که حوادث داستان در آن اتفاق می افتد. مثلاً زمینه ی داستان مکبث، اسکاتلند در قرون وسطی است و زمینه ی داستان پولی سیس جیمز جویس، دوبلین در روز 16 ژوئن 1904 است.

 

(25)   9- فضا و جو

جو، فضای ذهنی داستان است که نویسنده آن را به وجود می آورد. در صحنه تئاتر مثلاً، جو را با گذاشتن دکور و تنظیم نور به وجود می آورند و در داستان با عبارات و توصیفات. در جو و فضا، توصیفات برخلاف زمینه، بیشتر جنبه درونی و ذهنی دارد و از این رو فضا از زمینه داستان قوی تر و حساس تر و مؤثرتر است. فضا می تواند شاد یا غمگینانه (که بیشتر این طور است) باشد. شکسپیر فضای ترسناک آغاز هملت را با گفتگوی موجز نگهبانانی که متوجه حضور روح شده اند به وجود آورده است.

10- لحن(26)

لحن ایجاد فضا در کلام است. شخصیت ها در زبان خود را بیان می کنند و به خواننده می شناسانند. از این رو لحن، مفهومی نزدیک به سبک داد. شخصیت ها را از طریق لحن آنان می شناسیم و با آنان رابطه ایجاد می کنیم. البته گاهی یک شخصیت واحد ممکن است لحن های مختلفی داشته باشد. به هر حال، لحن نقطه نظر و دید نویسنده نسبت به موضوع داستان است. لحن می تواند، رسمی، غیر رسمی، صمیمانه، مؤدبانه، جدی، طنزدار و ... باشد و از این رو لحن با تاثیر گذاری داستان، رابطه دارد.

(27)  11- الگو

بافتی است که همه اجزاء داستان - مثلاً شخصیت ها- را در خود جای می دهد و به نحوی به هم مربوط می کند و از این رو مفهومی شبیه به فرم در شعر است. الگو هم مانند پلات منطق داستان را به وجود می آورد یعنی امور و وقایعی را که در داستان اتفاق افتاده است منطقی و پذیرفتنی می نماید. به نظر برخی از محققان، در قصه های روانی، الگوی ذهنی شخصیت ها، حتی بیشتر از هسته داستانی (Plat) اهمیت دارد.

 

1)       Experience

2)       Conflict

3)       Event

4)       Story

5)       Point of View

6)       Omniscient

7)       IntrusiveNarrator

8)       Impersonal

9)       Unintrusive

10)   Limited Point of View

11)   Focus

12)   Mirror

13)   Centre of Consciousness

14)   Conscious Narrator -Self

15)   Plot

16)   Character

17)   Action

18)   Motivation

19)   Flat Character

20)   Round Character

21)   Characterizing

22)   Showing

23)   Telling

24)   Setting

25)   Atmosphere

26)   Tone

27)   

دنیا و علم زبان شناسی شعرهای فارسی

$
0
0

دنیا و علم زبان شناسی شعرهای فارسی(4)

تهیه کنندگان: عبدالامیر کربلایی و ف. مدرک
منبع:راسخون



زبان یکی از پدیده های کهن است که البته نمی توان تاریخ دقیقی برای پیدایش آن تعیین کرد. اما بر اساس پژوهش های مردم شناسان بین پانصد هزار تا یک میلیون سال پیش تخمین زده شده است. مردم شناسان معتقدند که تکامل زیستی انسان با سازگاری او با شرایط محیطی حاصل می شود. که این سازگاری یا از طریق دگرگونی ساخنمان زیستی موجود متناسب با شرایط محیط و یا بالعکس از طریق دگرگونی شرایط محیطی حاصل می گردد. پس از این تکامل زیستی است که تکامل اجتماعی آغاز شده و رو به توسعه می نهد. تکامل زیستی انسان از طریق وراثت، یعنی از طریق تولید مثل از پدر و مادر به فرزندان انتفال می یابد. اما تکامل اجتماعی انسان تنها از طریق جامعه صورت می گیرد که تنها وسیله ی جامعه زبان است.
هنگامی که درباره ی زبان سخن می گوییم، ذهن ما ناخودآگاه به سمت خط و نوشته می رود، اما در حقیقت زبان اصل و خط فرع است، زیرا امروزه نمی توان جامعه ای یافت که زبان نداشته باشد در حالی که همه ی این جوامع دارای خط نیستند. همه ی افراد زبان می دانند و از آن استفاده می کنند در خال که در بین آنها هنوز افرادی هستند که سواد خواندن و نوشتن ندارند. اگر از نظر زمان پیدایش هم بررسی کنیم قدمت زبان که بین پانصد هزار تا یک میلیون سال پیش است بیشتر از پیدایش خط است که از ده هزار سال هم فراتر نمی رود.
انسان ها زبان را در کودکی فرا می گیرند و کودکی که به سن شش سالگی رسیده به دستگاه صوتی زبانش تسلط پیدا کرده و دیگر از نظر زبانی فردی بالغ است. واژه هایی که یاد می گیرد از تجارب او با محیط است و هر چه بزرگتر می شود به توسعه ی واژگان ادامه می دهد.
انسان از زمان های بسیار دور در تلاش بوده است تا زبان را دقیقا بشناسد و به رموز آن دست یابد در نتیجه زبانشناسی یعنی مطالعه ی زبان از قدمت بالایی برخوردار است. برخی مطالعات و پژوهش های محققین قدیم ایرانی، هندی، عرب، یونانی و رومی درباره ی زبان های سانسکریت، عربی، یونانی و لاتین حاکی از توجه آنها به زبان است، ولی در کل مطالعات سنتی زبان چندان چشم گیر نبوده است. در سال های اخیر زبانشناسی نوین به طور قابل توجهی توسعه یافته به طوریکه مرتبا مکاتب تازه ای به وجود می آیند که هر کدام دارای اصطلاحات و مفاهیم خاص خود هستند و فراگیری همه ی آنها کاری بس دشوار است. به همین دلیل است که زبانشناسان به دلیل مجهز کردن به این تحولات از تالیف کتاب یا مقاله که به زبان ساده زبانشناسی را برای مردم عادی و غیرحرفه ای شرح دهد، دور مانده اند. به همین دلیل است که زبانشناسی نوین در کشور ما برای مردم عادی ناشناخته مانده است.
هنگامی که از زبانشناسی می گوییم، بیشتر افراد فکر می کنند منظور ریشه یابی لغات در گذشته است و اینکه لهجه ها، گویش ها و زبان های مختلف چگونه انشعاب یافته اند. در حالی که زبانشناسی تاریخی تنها یکی از شاخه های کوچک علم وسیع زبانشناسی است که در قرن نوزدهم، تحت تاثیر توجیه تکاملی داروین از حیات به تاریخ و منشا زبان می پرداخت. در سال های اخیر توجه زبانشناسان از زبانشناسی تاریخی به زبانشناسی توصیفی معطوف شده است. زیرا از تحقیقات توصیفی زبان در زندگی عملی بیشتر می توان بهره برد. زبانشناسی توصیفی به بیان این می پردازد که مردم زبان را چگونه به کار می برند، نه اینکه مردم باید چگونه صحبت کنند. به دلیل همین توصیفی بودن زبانشناسی است که در ردیف علوم تجربی قرار گرفته است. و همین استفاده ی عملی داشتن زبانشناسی است که باعث پیشرفت این علم و توسعه ی آن گردیده است. یکی دیگر از شاخه های زبانشناسی تحت عنوان "زبانشناسی کاربسته" نشان می دهد که نتیجه ی تحقیقات زبانشناسی چگونه و در چه زمینه هایی عملا به کار گرفته می شود.
اکثر مطالعات سنتی زبان دارای بنیان علمی نبوده و بیشتر بر حدس و گمان و تصورات فردی بنا گردیده بودند، در حالی که زبانشناسی نوین از روش های تجربی علوم بهره می گیرد و بر پایه ی اطلاعاتی است که از مشاهدات عینی زبان بدست می آید.زبانشناسی سنتی به خود زبان به عنوان دستگاه ارتباطی اجتماعی توجهی نداشت و آن را به دلیل ملاحظات ادبی، فرهنگی ومذهبی مورد مطالعه قرار می داد و تنها زبانی مورد مطالعه قرار می گرفت که دارای آثار فرهنگی و ادبی بود، و روش های مطالعه ی زبان بیشتر روش هایی بود که برای ارزیابی ادبی و فرهنگی به کار می رفت. اما زبانشناسی نوین زبان را دستگاهی نظام مند از علایم صوتی تعریف می کند که افراد برای ارتباط از آن استفاده می کنند. و بین آن و ادبیات و آثار فرهنگی تمایز قایل می شود. به همین دلیل است که از نظر زبانشناسی نوین همه ی زبان های دنیا، از زبان عقب مانده ترین جوامع تا زبان پیشرفته ترین جوامع، همه دارای ارزش برابرند و در خور مطالعه می باشند.
زبان های موجود در دنیا اختلافاتی با یکدیگر دارند، اما در دو چیز مشترکند: همه ی آنها از طریق انتقال انرژی در هوا به وسیله ی امواج صوتی استفاده می کنند و همچنین آنها این امواج را در رابطه با وقایع، اشیا و تجارب انسان از جهانبیرون به کار می گیرند. بنابراین زبان از طریق صوت و موقعیت های محیط خارج با دنیای خارج بستگی دارد. و اما تفاوت کلی که زبان ها با یکدیگر دارند تفاوت در نظام درونی هر زبان است. به عبارتی هر زبان امواج صوتی را در قالب الگویی متفاوت با دیگری ریخته و با جهان خارج به طور متفاوتی رابطه برقرار می کند.
زبانشناسی به طور عام به شاخه ی آوا شناسی، معنا شناسی و زبانشناسی ساختاری تقسیم می شود که هر کدام از این شاخه ها نیز به شعباتی تقسیم می گردند. رشته ای که اصوات حنجره ای انشان را مورد مطالعه قرار می دهد "فونتیک" یا "آواشناسی" نام دارد.آواشناسی به سه شعبه ی "آواشناسی تولیدی"، "آواشناسی فیزیکی" و "آواشناسی ادراکی" تقسیم شده است. آواشناسی تولیدی قدیمی ترین شعبه ی آواشناسی است که از زیست شناسی منشا می گیرد و نحوه ی تولید یا فراگویی زبان را به وسیله ی اندام های گویایی بررسی می کند. آواشناسی فیزیکی که روش هایش از علم فیزیک منشا می گیرد، خصوصیات صوت را به عنوان یک پدیده ی فیزیکی مورد مطالعه قرار می دهد. و در آخر جدیدترین شعبه ی آواشناسی، آواشناسی ادراکی است که با روانشناسی وجه اشتراک زیاد دارد و قلمرو مطالعه ی آن ادراک صداهای زبان به وسیله ی شنونده است. و نظامی که بین اجزا صوتی زبان وجود دارد "دستگاه صوتی" یا "فونولوژی" زبان را به وجود می آورد که در فارسی "واج شناسی" نامیده می شود. رابطه ی بین الگوهای صوری زبان و پدیده های جهان بیرون همان است که ما در زبان روزمره به آن "معنی" می گوییم. و آن شاخه از زبانشناسی که به مطالعه ی معنی الگوهای زبان می پردازد "معناشناسی" نام دارد.

رابطه ی زبان با تفکر:

زبان مهمترین عامل در فعالیت های ذهنی است. افلاطون معتقد بود که در هنگام تفکر روح انسان با خودش حرف می زند. واتسون یکی از پیشروان مکتب رفتارگرایی در روانشناسی معتقد است که تفکر همان سخن گفتن است که به صورت حرکات یا انقباضات خفیف در اندام های صوتی درآمده است. تفکر بدون استفاده از زبان ممکن است ولی بسیار ابتدایی است مانند حیوانات. اما زبان توانایی انسان را در تفکر و دیگر فعالیت های ذهنی بسیار بالا می برد تا جایی که می توان گفت تفکر در مراحل عالی از زبان غیر قابل تجزیه است.

رابطه ی زبان با حفظ و گسترش فرهنگ در جامعه:

زبان یکی از عناصر مهم در فرهنگ اجتماع است. هنگامی که بحث حفظ و گسترش و تقویت فرهنگ ایرانی مطرح می گردد، باید زبان فارسی را به عنوان یکی از نهادهای بنیادی جامعه بررسی کرد تا امکانات آن بهتر شناخته و از آن بهره برداری گردد. بحث در مورد زبان و فرهنگ بسیار گسترده است. در این کتاب فقط یرخی از مسایل مهم زبان فارسی مطرح و پیشنهاداتی ارایه شده است. این مسایل در سه فصل تنظیم شده اند: 1-آموزش زبان فارسی 2ـطرح ریزی و نوسازی زبان فارسی 3ـگسترش جغرافیایی زبان فارسی.
افزایش تسلط فارسی زبانان به زبان فارسی از اهداف مهم گسترش زبان فارسی است. تسلط بیشتر به معنی توانایی به کار بردن زبان در موقعیت های اجتماعی پیچیده تر و متنوع تر است. بهبود آموزش زبان فارسی در موسسات و آموزش در سطوح مختلف، موثرترین و مستقیم ترین راه برای افزایش تسلط به زبان مادری است.
زبان دارای سیر طبیعی است که دستکاری و مداخله در آن بسیار مشکل است. به همین دلیل در گذشته بسیاری از زبانشناسان مخالف این مداخله ی عمدی بودند. ولی امروزه بسیاری از آنان با توجه به نیازهای جامعه به طرح ریزی زبان معتقدند. به این منظور باید فرهنگستانی متشکل از افرادآگاه و با صلاحیت تشکیل گردد و خط مشی زبان را در بسیاری مسایل، به طور مثال مشکل خط فارسی روشن نماید.
گسترش جغرافیایی زبان فارسی، گسترش آن در داخل و خارج از قلمرو جغرافیایی ایران است. اگر بتوان به تدریج و با نرمش زبان فارسی را زبان مادری همه ی افراد حاضر در قلمرو جغرافیایی ایران گردانیم، قدم مهمی در راه وحدت ملی ایران برداشته ایم.

تحقیقات جدید زبانشناسی

تسلط بر دو یا چند زبان خارجی در بسیاری از موارد، زمینه‌ساز دستیابی به موقعیت‌های مناسب اجتماعی و شغلی می‌شود. بسیاری از زبان‌شناسان معتقدند، چنان‌چه فراگیری زبان دوم یا زبان خارجی در دوران کودکی صورت نپذیرد، شخص هیچ‌گاه به تسلط کافی در آن زبان، در مقایسه با زبان مادری، دست پیدا نخواهد کرد.
منظور از زبان دوم، زبان رسمی کشوری است که به طور مثال مهاجران مجبور به یادگیری آن هستند. از آن‌جا که مهاجران در بیرون از محیط خانه، زبان رسمی کشور میزبان را به کارمی‌برند، در این مورد به جای واژه زبان خارجی، از عنوان "زبان دوم" استفاده می‌شود.
با وجود اثبات این نظریه که به "دوران بحرانی" (Critical Period) شهرت دارد، محققان به نتایج دیگری نیز دست یافته‌اند. بنا به تحقیقات انجام شده، مشکل زبان کودکان مهاجر، ریشه در فراگیری زبان دوم در دوران کودکی دارد.

تعاملي به نوشت و پس نوشت سوپر شعر (1)

$
0
0
  به : فدرس ساروی و منیژه رزاقی   پیش نوشت:   شاید نیما و شاملو … از گور بیرون بیایند! با دیدن وضعیت شعر ...

دستور زایشی- گشتاری چامسکی

$
0
0
دستور زایشی- گشتاری چامسکی فکوهی نسرین سیدنژاد وام چامسکی به عنوان زبان شناسی که امروزه شهرت جهانی دارد و در عرصه های ریاضیات، ...

زبانشناسی عرب

$
0
0
زبانشناسی عرب نقطۀ آغاز نگرش دستور زبان در میان اعراب را زمان خلافت خلیفۀ چهارم حضرت علی (ع) می دانند. ظاهراً ...

نخبه‌گرایی و معناگریزی!

$
0
0
نخبه‌گرایی و معناگریزی! کتاب >شاعران - مهدی شادخواست:اگر نگاهی کوتاه به تاریخ ادبیات ایران از آغاز تا امروز بیندازیم، می‌بینیم ...

شعر به هیچ چیز جز خودش تعهد ندارد

$
0
0
شعر به هیچ چیز جز خودش تعهد ندارد   بهنام ناصح گفت و گو با حسن روشان (شاعر و محقق) حسن روشان، متولد 1355 ...

غزل پست مدرن: بوطیقای خلاق یا ابتذال ادبی؟

$
0
0
  مرتضی لک   منبع والس  غزل پست مدرن: بوطیقای خلاق یا ابتذال ادبی؟   من مجذوب زبان می‌شوم، زیرا زبان بر من زخمه زده یا مرا ...

«زبان گفتاری، زبان نوشتاری»

$
0
0
«زبان گفتاری، زبان نوشتاری»       زبان در ابتدا بسیار ساده و محدود به ادای آوا و کلمات منفرد و جملاتی ناقص، و ...

«زبان گفتاری، زبان نوشتاری»

$
0
0
«زبان گفتاری، زبان نوشتاری»         زبان در ابتدا بسیار ساده و محدود به ادای آوا و کلمات منفرد و جملاتی ناقص، و ...

زندگی‌نامه چارلز دیکنز

$
0
0
زندگی‌نامه چارلز دیکنز " ویبلاگ نوروزی" چارلز دیکنز، که به عقیده‌ی جیمز جویس - نویسنده‌ی بزرگ معاصر- از شکسپیر به ...

جریان شناسی شعر معاصر هرمزگان

$
0
0
  جریان شناسی شعر معاصر هرمزگان علی آموخته نژاد من به سه نسل شعری در شعر هرمزگان معتقدم. هر چند شاید قرار ...
Viewing all 20 articles
Browse latest View live




Latest Images

<script src="https://jsc.adskeeper.com/r/s/rssing.com.1596347.js" async> </script>
<script src="https://jsc.adskeeper.com/r/s/rssing.com.1596344.js" async> </script>